به گزارش زیرنویس، زن ۴۳ ساله با بیان این که «دچار عذاب وجدان شده ام و از ورود به یک رابطه خیانت آلود زجر می کشم» درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری بانوان مشهد گفت: پدرم کارمند یکی از ادارات دولتی بود و من هم در یکی از شهرهای استان مرکزی به […]
به گزارش زیرنویس، زن ۴۳ ساله با بیان این که «دچار عذاب وجدان شده ام و از ورود به یک رابطه خیانت آلود زجر می کشم» درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری بانوان مشهد گفت: پدرم کارمند یکی از ادارات دولتی بود و من هم در یکی از شهرهای استان مرکزی به دنیا آمدم اما مدتی بعد پدرم به تهران منتقل شد و ما در یکی از شهرک های اطراف پاکدشت ساکن شدیم ولی هنوز سیزدهمین بهار زندگی ام را تجربه می کردم که روزی مادرم چادر سفیدی را به سرم انداخت و با لبخند زیبایش مرا پای سفره عقد نشاند. اگرچه آن زمان معنای زندگی مشترک را نمی فهمیدم اما پدرم اعتقاد داشت که دختر باید زود ازدواج کند و به خانه بخت برود!
خلاصه من و «حسن» در حالی نامزد شدیم که او ساکن مشهد بود و شغل مناسبی هم نداشت. خیلی زود مقدمات جشن عروسی فراهم شد و من و «حسن» برای ادامه زندگی به مشهد آمدیم. اگرچه دلتنگ خانواده ام بودم و آخرین خداحافظی را از یاد نمی بردم اما دیگر «حسن» همراه زندگی من بود و طبق تاکید پدرم حالا که با لباس سفید عروسی به خانه بخت می روم باید با کفن سفید هم از آن جا خارج شوم!
در حاشیه شهر مشهد اجاره نشین شدیم با وجود این، از همان روزهای آغازین زندگی مشترک، همسرم بسیار با من بد رفتاری می کرد وکتکم می زد. این درحالی بود که او سر کار هم نمیرفت و مخارج زندگی ما را خانواده اش تامین میکردند. در این شرایط همسرم به مصرف مواد مخدر نیز آلوده شد و حالا هر وقت خمار میشد، روزگارم را سیاه می کرد. او برای استعمال مواد مخدر سر از پاتوق های خلافکاران درآورد و در همین اثنا با زنان غریبه هم ارتباط داشت تا حدی که گاهی برخی از همین زنان معتاد برای مصرف مواد به خانه ما می آمدند و من با دیدن این صحنههای زجرآور دچار عذاب روحی می شدم. بارها خواستم از «حسن» طلاق بگیرم اما خانواده ام مخالفت می کردند و من چاره ای جز سکوت و تحمل نداشتم.
سال ها به همین صورت سپری شد تا این که بعد از گذشت ۱۶سال از زندگی مشترک، او به سوی مواد مخدر صنعتی کشیده شد و من و دخترم را رها کرد.«حسن» به مکان نامعلومی رفت و دیگر از او خبری نداشتم.حدود ۴سال بعد از این ماجرا و درحالی که دخترم به سن ازدواج رسیده بود، من مجبور شدم تا در زمین های کشاورزی کار کنم که بتوانم جهیزیه دخترم را تامین کنم. روزگار سختی را می گذراندم که به طور اتفاقی با مرد ثروتمندی آشنا شدم.
«قنبر» نه تنها خواسته های مالی مرا برآورده می کرد بلکه آن قدر با مهر و محبت با من سخن می گفت که احساس می کردم رابطه عاطفی قلبی بین ما شکل گرفته است. به همین خاطر هم عشق و محبتی را که سال ها همسرم از من دریغ کرده بود در وجود «قنبر»یافتم و این گونه وارد یک رابطه خیانت آلود شدم اما خیلی زود به خود آمدم و با وجدانی پریشان دست به گریبان شدم به طوری که زندگی ام رنگ سیاهی و زجر به خود گرفت. حالا هم اگرچه به کلانتری آمده ام تا مرا راهنمایی کنید اما ای کاش …
باتوجه به حساسیت موضوع، بررسی های روانشناختی در این پرونده با صدور دستورات ویژه ای از سوی سرهنگ سمیه گلزاری (رئیس کلانتری بانوان مشهد) در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: روزنامه خراسان