بهمعنای واقعی کلمه عالم بود. مستدل، مبرهن و با صلابت سخن میگفت و البته گزافه گویی نمیکرد. همیشه برای شنیدن حرفهایش شوق داشتم، همیشه چیزهایی برای گفتن و یاد دادن داشت که به وجدم میآورد. برخلاف بسیاری دیگر. در زندگی علمیاش پروژه داشت یعنی یک مساله اساسی را دنبال میکرد. علاقهاش تحقیق و تأمل در حوزه «کرامت انسانی» بود. اصلاً آشنایی من با این نیک مرد درگذشته مربوط بههمین پروژه بود و آخرین گفتگومان هم همین چند هفته قبل. کلامش چنان مؤدبانه بود و کلمات را چنان با دقت و وسواس انتخاب میکرد که حرف زدن با او تجربه متفاوتی میشد و حرفهایش دریچههای جدیدی به رویت میگشود.
با وجود همه سختیها و مشکلات روزمره، هر روز که میگذشت عبدالصالح را متفاوت از دیروز میدیدم، رشد یافتهتر، بالندهتر و شکوفاتر. شوقی عجیب برای آموختن داشت و تواضعانه میشنید.
یادم میآید سال گذشته همین روزها که به عادت همکاری و دوستی گفت و شنودی داشتیم، بحث جدی شد و کاممان از مصائب زمانه تلخ بود، چشم در چشم گریستیم و الان من عزادار و دلتنگ، بر این مصیبت جانکاه میگریم.
حال که روح آن عزیز در آرامشی ابدی است و این غم سترگ را چارهای جز رضا و تحمل نیست؛ به سهم خودم فقدان ایشان را به خانواده دلسوخته، نزدیکان؛ دوستان و جامعه دانشگاهی بهخصوص دانشگاه علوم پزشکی تهران و به ویژه همکارانم در مرکز تحقیقات اخلاق و تاریخ پزشکی و جامعه اخلاق پزشکی ایران تسلیت عرض میکنم و برای همه آرزوی صبری بیکران دارم.
یادش برای همیشه در دلها باقی میماند، با اینکه جایش خالی خواهد بود.
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید