این خاطره‌ها را حتی نمی‌توان به ارث گذاشت
این خاطره‌ها را حتی نمی‌توان به ارث گذاشت

محمد صالح علا در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: چه خوب که خاطره‌هامان همیشه همراه ما هستند. چه خوب که خاطره‌هامان قابل حمل‌‌اند، با هم در رفت و آمدند. در خاطره‌هاست که یک جا عزا و یک جا عروسی است. فقط در خاطره‌هاست که زعفرانیه، سه اتاق خوابه، ویلایی، با […]

- این خاطره‌ها را حتی نمی‌توان به ارث گذاشت

محمد صالح علا در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: چه خوب که خاطره‌هامان همیشه همراه ما هستند. چه خوب که خاطره‌هامان قابل حمل‌‌اند، با هم در رفت و آمدند. در خاطره‌هاست که یک جا عزا و یک جا عروسی است. فقط در خاطره‌هاست که زعفرانیه، سه اتاق خوابه، ویلایی، با تراس بزرگ متری هزار تومان است؛ آن هم قسطی!

البته که خاطره‌ها هم کهنه می‌شوند. خاطره‌های خوش مثل کیسۀ شکری که سوراخ شده، شره می‌کند. گاهی خاطره‌ای با خاطره‌ای قاطی می‌شود؛ چنان که دیگر نمی‌توان آنها را هم جدا کرد. مثل قاطی‌شدن دو قطرۀ باران یا دو قطره اشک. هرچند اتفاق نیفتاده باشد. مثل آن روز که شما وارد آن کوچه شدید، آفتاب بود و سایه‌ها در هم حل می‌شدند.

من در جوانی شما را دیدم، اما هنوز به وسط کوچه نرسیده، پیر شده بودم. عجیب‌تر این که سر کوچه‌مان استاد بنان ترانۀ شب جوانی را می‌خواند. آخر کوچه رسیدم، صدای استاد محمد نوری بود.

 شما هم گفتید نگاه کنید… نگاه کنید… آیا همۀ این اشک‌ها را شما گریه کرده‌اید؟ گفتم نه، شاید کسی زیر باران دوش گرفته است. کبوترها هم در آسمان ردپایی نداشتند؛ مثل کوچۀ خاطره‌هامان که ردّ پایی ندارند.

خاطره‌ها که قاطی می‌شوند، شلم شوربایی از گذشته و حال و آینده می‌سازند. دیگر نه باور کردنی‌اند و نه از هم جداشدنی. خاطره‌ها پدیده‌هایی رازآلودند. شاید برای همین است که به آنها خاطره می‌گوییم. چیزی که هم هست و هم نیست.

 اما روی حال ما آثار ژرفی دارند. گاهی ما را به خنده می‌اندازند، گاهی آرام آرام از ما دور می‌شوند. مثل اسب‌های تیزرو با پاهایی چوبی. زیرا که دائماً می‌دوند، ولی به جایی نمی‌رسند.

اصلاً معلوم نیست ما هر یکی چه مقدار خاطره داریم. اگر خاطره‌های ما وزنی داشتند، هر کسی قادر است چند کیلو خاطره را با خود حمل کند. پانصد کیلو، هزار کیلو؟! هزار کیلو خیلی خاطره است. بیایید آن را با حدود درد مقایسه کنیم.

 می‌گویند هر کسی تنها می‌تواند ۴ واحد درد را تحمل کند. ۴، ۵ واحد برابر با درد شکستن سیزده و نیم استخوان آدمی است. پس هر کیلو خاطره، خیلی زیاد است.

از طرفی، ارجمندترین دارایی ما خاطره‌هایی است که داریم. برای همین آنها هم مانند دیگر چیزها نیاز به نگهداری و سرپرستی دارند. زیرا نمی‌توان کسی را استخدام کرد تا در برابر پرداخت ماهانۀ مبلغی، از خاطره‌های ما مراقبت کند.

 ما تنها خودمان حافظ خاطره‌های خود هستیم که خاطره‌ها نه قابل خرید و فروش و داد و ستد هستند، نه قابل واگذاری به غیر. حتی نمی‌توان آنها را به ارث گذاشت.

می‌توان خاطره‌ها را برای آنها که دوست‌شان داریم، تعریف کنیم، اما خاطره‌ی ما، خاطرۀ آنها نمی‌شود. پس خاطره‌ها دارایی‌های شخصی، دارایی‌های خصوصی ما هستند که نه قابل سرقت هستند، نه قابل مصادره.

منبع: اطلاعات انلاین