شادمانی‌ سفید
شادمانی‌ سفید

کتاب فارسی و دفتر مشقم را روی قالی، کمی عقب‌تر سُر دادم و پاشدم تا قرمزی آسمان را ببینم. پابلندی کردم و از گوشه‌ پنجره، ذره‌ای از آسمان را دیدم که انگار کسی با قلم‌مو آن را با رنگِ نارنجیِ سیر، نقاشی کرده بود. هیچ ستاره‌ای دیده نمی‌شد. گویا ستاره‌ها زیر آن رنگ به خواب […]

- شادمانی‌ سفید
کتاب فارسی و دفتر مشقم را روی قالی، کمی عقب‌تر سُر دادم و پاشدم تا قرمزی آسمان را ببینم. پابلندی کردم و از گوشه‌ پنجره، ذره‌ای از آسمان را دیدم که انگار کسی با قلم‌مو آن را با رنگِ نارنجیِ سیر، نقاشی کرده بود. هیچ ستاره‌ای دیده نمی‌شد. گویا ستاره‌ها زیر آن رنگ به خواب رفته بودند. فکر این‌که قرار است امشب برف ببارد، خوشحالم کرده‌بود.

منبع: اطلاعات انلاین