به گزارش زیرنویس، زن ۴۸ ساله ای با بیان این که دیگر از چشم در چشم شدن با یک دزد، خسته شده ام و می‌خواهم از او طلاق بگیرم، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۲۶ سال داشتم که با «سامان» ازدواج کردم و به خانه بخت رفتم. ابتدا […]

به گزارش زیرنویس، زن ۴۸ ساله ای با بیان این که دیگر از چشم در چشم شدن با یک دزد، خسته شده ام و می‌خواهم از او طلاق بگیرم، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۲۶ سال داشتم که با «سامان» ازدواج کردم و به خانه بخت رفتم. ابتدا همه چیز خوب بود، پدر شوهرم قطعه زمینی را به ما هدیه کرد و شوهرم با کشاورزی و باغداری درآمد خوبی داشت. من هم همراه او در زمین کشاورزی کار می کردم  و دختر خردسالم را نیز با چادر به پشتم می بستم تا گریه نکند!

با وجود این شوهرم در زمینه خرید و فروش زمین هم فعالیت می کرد اما مردی رفیق‌باز بود و بیشتر شب‌ها را با دوستانش سپری می کرد. طولی نکشید که او قطعه زمین کشاورزی خودمان را هم با وجود مخالفت ها و اعتراض های من فروخت و این گونه سرنوشت زندگی ما درحالی تغییر کرد که او همه پول هایش را صرف عیاشی و رفیق‌بازی کرد. وقتی در شرایط سخت زندگی قرار گرفتم به مربیگری در آموزشگاه رانندگی روی آوردم چراکه پدرم قبلا آموزشگاه رانندگی داشت و من مربیگری را به طور حرفه ای و قانونمند نزد او آموخته بودم.

خلاصه ۱۷ سال قبل در یکی از آموزشگاه های معتبر رانندگی، مربی شدم تا مخارج زندگی را تامین کنم. این در حالی بود که شوهرم به مصرف مواد مخدر آلوده شده بود و من از این موضوع خبر نداشتم. از سوی دیگر وقتی شب هنگام به خانه باز می گشتم «سامان» با خواهش و التماس سوئیچ خودرو را از من می گرفت تا به قول خودش مسافرکشی کند!

اما فردای آن روز نه تنها خبری از پول و درآمد نبود بلکه متوجه می شدم که با دوستانش به تفریح وخوش‌گذرانی رفته است.

بارها سوئیچ خودرو را پنهان کردم و تصمیم گرفتم فریب چرب زبانی ها و التماس هایش را نخورم اما باز هم با سماجت و اصرار بالاخره سوئیچ را از من می گرفت اما هیچ پولی به خانه نمی آورد!

در این شرایط اسفبار بود که دخترم در رشته مهندسی یکی از دانشگاه های تهران پذیرفته شد و من صورتم را با سیلی سرخ نگه می داشتم تا او احساس کمبود نکند و به تحصیلاتش ادامه دهد! بارها شوهرم را به جرم سرقت دستگیر کردند و من هر بار با چشم در چشم می‌شدم به خاطر دخترم مجبور بودم رضایت شاکیانش را بگیرم و از پله های دادگاه و پاسگاه بالا و پایین بروم!

روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که یک شب او سوئیچ را پیدا کرد و شبانه وقتی خواب بودم، خودرو را از پارکینگ بیرون برده بود در حالی که اول صبح هنرجویی را باید آموزش می دادم. سامان به خانه نیامد و دلشوره عجیبی وجودم را فراگرفت در همین هنگام بود که از کلانتری شفا تماس گرفتند و من بازهم با «سامان» چشم در چشم شدم. او از تابلوی رانندگی آموزشگاه، سوءاستفاده کرده و با دوستانش از خودروهای دیگر سرقت کرده بود.

اگرچه بازهم به دست و پایم افتاد تا از این وضعیت او را نجات بدهم اما دیگر خسته شده‌ام و قصد دارم بعد از ۲۲ سال زندگی مشترک از او طلاق بگیرم! حالا دیگر دخترم مرا درک می کند و می داند که زندگی مشترک با یک دزد حرفه ای عاقبتی ندارد؛ اما ای کاش…

درحالی که با دستور سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا) تحقیقات پلیس برای ریشه‌یابی سرقت های اعضای این باند آغاز شد، زن ۴۸ ساله نیز از کلانتری بیرون رفت تا درباره آینده خود تصمیم بگیرد.

منبع خبر: رکنـا