کشکی کشکی آدم کشت؟
کشکی کشکی آدم کشت؟

رضا رفیع در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: کشکی کشکی سخن به چنگیزخان مغول کشید. او پدربزرگ «هلاکوخان»، نخستین ایلخان ایران بود. خب چقدر کشکی کشکی آدم کشت؟ با این اعتقاد که: «در آسمان جز یک قدرت وجود ندارد، پس در زمین هم جز یک خاقان نباید باشد.» و وقتی […]

- کشکی کشکی آدم کشت؟

رضا رفیع در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: کشکی کشکی سخن به چنگیزخان مغول کشید. او پدربزرگ «هلاکوخان»، نخستین ایلخان ایران بود. خب چقدر کشکی کشکی آدم کشت؟ با این اعتقاد که: «در آسمان جز یک قدرت وجود ندارد، پس در زمین هم جز یک خاقان نباید باشد.» و وقتی که ایران را فتح کرد، فریاد زد: «من رئیس شما هستم و شما غلام من!» و یکی نبود بلند شود بگوید که هیچ‌وقت یک ایرانی را تهدید نکن مرتیکۀ دیکتاتور!

خب این اعتقادات و نظرات کشکی و کتره‌ای بود که برای قرن‌ها ملت‌ها را بیچاره کرد. آخرش هم به درک واصل شد و رفت. یاسا، قانون چنگیزی او نیز در فرهنگ و ادب سرشار از لطافت و حکمت سرزمین ما حل شد و منحل شد و رفت. کاش عقل داشت و می‌فهمید که همه چی و همه کس رفتنی‌اند. «کلّ مَن عَلی‌ها فان»؛ و فان یعنی فانی، یعنی گذرا، یعنی کشک!

حافظ شیرازی پس از دوره مغول و در عصر «تیمور لنگ»، چه لطیف و ظریف، این توهّمات توسعه‌طلبانۀ کشکی را به تمسخر گرفته است:
خیـال حوصلـه بحر می‌پزد، هیهـات!
چه‌هاست در سر این قطره محال‌اندیش 

اگر این نگاه را داشتند، برای توسعه قدرت خود، انسان‌ها را به شکل کشک نمی‌دیدند و چنان‌که کشک را می‌سابند، آدمیان را قتل‌عام نمی‌کردند. چنان‌که وقتی به سال ۶۳۳ هجری، «اوکتای قاآن»، خان مغول، دست به کشتار مردم بی‌گناه اصفهان زد، «کمال‌الدین اسماعیل» شاعر، در توصیف آن صحنۀ دلخراش گفت:
کس نیست که تا بر وطن خود گرید
بـر حـال تبــاه مــردم بــد گـریـد 
دی بر سر مُرده‌ای دوصد شیون بود
امروز یکی نیست که بر صد گریـد!  

شاید این دیکتاتور‌ها و خونریز‌های سیاه تاریخ، نخستین کسانی بوده‌اند که در عمل اعتقاد داشته‌اند:
ـ زندگی یعنی کشک!

حال آنکه شاعران و هنرمندان و اهل فکر و فرهنگ، آمده‌اند تا نگاه ما را به زندگی، زیباتر و لطیف‌تر کنند و از دریچه نگاه «سهراب سپهری» یادآور شوند که:

زندگی خالی نیست
[خالی‌بندی هم نیست!]مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست 
[و حقوق مکفی، و کمی یارانه!]آری، تا شقایق هست، زندگی باید کرد…
[و شقایق کی هست؟ تلفنش را دارید؟ …]سروده‌های کشکی!

حالا که صحبت از شعر و شاعری شد، کمی نیز از کشکی سروده‌های این جماعت سخن بگوییم. به طور غیررسمی، خیلی از شاعران اقدام به گفتن شعر‌های کشکی نموده‌اند که بعضاً از شدت کشکیّت (!)، مصلحت دیده‌اند که نامشان در پای آن شعر باقی نماند.

موارد زیاد است. همان چند بیتی که بعضاً گفته‌اند درباره سخنان کشکی ملانصرالدین معروف بوده است که ملت را در میدان مرکزی شهر جمع کرد و گفت: «ای مردم! آیا می‌دانستید که اگر با یک دست خود جایی را اندازه بگیرید، به آن وجب می‌گویند؟» … و نکات ارزنده‌ای از این قبیل!
از کرامات شیـخ ما چـه عجــب 
پنج را باز کـرد و گفـت: وجــب!
از کـرامـات دیگـرش این اسـت 
شیره را خورد و گفت: شیرین است!
یکــی کـرامـات دیـگــری دارد
ابـر را دیـد و گفــت: مـی‌بــارد!
زن نــو را عــروس مـی‌گـوینـد
مـرغ نـر را خـروس مـی‌گویـنـد
نمــد سبــزوار از پشــم اســت
زیـر ابـروی آدمـی چشـم اسـت
آنچه در جوی می‌رود، آب اسـت
وآنچه در چشم می‌رود، خواب است!

منبع: اطلاعات انلاین