این روز‌ها در تهران هر شب ۱۲۰ یا ۱۳۰ نمایش روی صحنه می‌رود، هم تئاتر خصوص فعال است، هم تئاتر دولتی و هم دانشجویی، ولی فقط بعضی از شب شاید نمایشی را ببینید که شما را مجبور کند، ساعتی بعد از نمایش به نمایشنامه و فرم اجرا و بازی بازیگران فکر کنید.  نمایش «وقتی آن‌قدری […]

این روز‌ها در تهران هر شب ۱۲۰ یا ۱۳۰ نمایش روی صحنه می‌رود، هم تئاتر خصوص فعال است، هم تئاتر دولتی و هم دانشجویی، ولی فقط بعضی از شب شاید نمایشی را ببینید که شما را مجبور کند، ساعتی بعد از نمایش به نمایشنامه و فرم اجرا و بازی بازیگران فکر کنید.

 نمایش «وقتی آن‌قدری که باید همدیگر را زجر داده‌ایم» به کارگردانی مجتبی جدی یکی از همین کار‌ها است. «مارتین کریمپ» ۶۷ انگلیسی، نمایشنامه را با خشونتی عریان و وحشتناک نوشته است و جان دادن به لحظات این نمایش کار سختی است، آن هم در روزگاری که مخاطب فراغت می‌خواهد و دل‌خوشی، تفریح می‌خواهد و شب‌نشینی، دلش می‌خواهد بعد از آنکه نمایش را دید بتواند برای دوستانش تعریف کند که از دیدن تئاتر لذت برده است و چه و چه؛ اما متن این نمایشنامه و شکل اجرا مثل مشت توی صورت این مخاطب می‌خورد. شاید این مشت را دوست داشته باشد، شاید هم بدش بیایید، ولی قطعاً بی‌تفاوت از سالن استاد انتظامی خانه هنرمندان تا خانه نمی‌رود.

نمایشنامه درباره زندگی اربابی انگلیسی است که عاشق دختر خدمتکاران خودش شده است، همسرش مرده است و دو دختر دارد، به این دختر در نهایت تحقیر و اهانت شبانه‌روزی ابراز عشق می‌کند با او فهرست یا چک لیستی از چگونه بودن می‌دهد و مفصل است. وقت‌های هم هست که آن دو جایشان را عوض می‌کنند و دختر، ارباب می‌شود و ارباب دختر، تا طعم این تحقیر و خشونت دریده دو طرف باشد و…

برای این تجربه و اجرای تجربی این نمایش با پوریا شکیبایی، بازیگر این نمایش گفتگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

نقشی که بازی می‌کند، با حال و هوای شما خیلی فرق دارد، حتی با حال و هوای که مخاطب از زنده‌یاد خسرو شکیبایی در خاطر دارد، نقشی تلخ و دریده و خشن، بازی‌این نقش و تخریب این تصویر برای شما سخت نبود؟

به نظر خودم من با اجرای این نقش در حال پس دادن تاوانی هستم و این نقش تنبه‌ای است برای من. شخصیت ارباب که من آن را بازی می‌کنم یک رذیلت آشکار دارد، از حقیقت فرار می‌کند و در عین‌حال رنج می‌کشد. بازی‌این نقش از این منظر برای من جذاب است که بعضی می‌گویند این کاری که می‌کنی پدرت انجام نداده است و من به این مفتخرم، به اینکه راهی که او رفته است را نرفته‌ام. به غیر آن من یک رنجی را هر شب تحمل می‌کنم چرا که بازی‌این رذیلت روی دوشم افتاده است. به این خاطر بازی‌این نقش تنبه‌ای برای من است.

اینکه ما در خلقت یگانه‌ایم و من نمی‌توانم و امکان ندارد بتوانم ادای پدرم را دربیاورم، شدنی نیست، هرکسی که می‌خواهد بگوید، بگوید، من مشکلی ندارم. هیچ‌کس در جهان امکان ندارد که بتواند یک‌به‌یک فرد دیگری باشد. اگر کسی این کار را بکند ادا است و ادا لو می‌رود و مشخص است. در سینما و تئاتر مخاطب و مردم ادا را می‌بینند و پس می‌زنند و اصلاً کسی نمی‌بیند که بخواهد نقد کند؛ اما دوباره می‌گویم تحمل رذیلت این شخصیت که هر شب اتفاق می‌افتد، جای تاریکی است که سهم من است.

تجربه تنبه‌ای که می‌گویی به این معنای است که فاصله‌ای بین خودت و نقش وجود دارد و حالا هر شب باید در جلد این شخصیت که در نهایت سنگدلی است، فرورفته و زندگی کنی؟

در ویترینی که من دیده می‌شوم آدمی احساساتی و زودرنج هستم، که با نقش ارباب که بازی می‌کنم فاصله بسیاری دارد، ارباب قدرت دارد و از جای دیگری با آدم‌ها حرف می‌زند و…، دوستان شاهدند که من هر شب قبل از اجرا به همه‌چیز متوسل می‌شوم، قبل از ورود مخاطب سجده می‌کنم تا روی صحنه درست اجرا کنم. این نقش هم فشار بالای به من آورده است و همه انرژی از من آزاد کرده.

من در سریالی که دو سال است درگیر آن هستم، و در آن نقش شخصیت حبیب را بازی می‌کنم که با این ارباب فاصله دارد و من هر دو این‌ها باشم و در خودم این دو را پیدا کنم؛ اما نکته اینجاست که ما حبیب و ارباب زیاد داریم، در اطراف من و شما کثیری و میلیون‌ها میلیون ارباب وجود دارند، کسانی که ارباب را بازی نمی‌کنند، بلکه زندگی می‌کنند؛ اما جنس این ارباب از آن بازی‌ها نیست که خودم به خودم بگویم ایول چه نقشی را بازی کردی یا مثل وقتی که هامون دیده شده خیلی از آدم‌ها با ذوق و شوق می‌گفتند، تو ما را بازی کردی و… اگر کسی خودش را در ارباب ببیند حاضر نیست بیایید و بگویید ایول تو چقدر درست من را بازی کردی. از این دست آدم‌ها با آن‌که زیاد است، شخصیتی که با پول و سرمایه‌داری همه‌چیز را به دست آورده و با خشونت به دیگران خواسته‌هایش را تحمیل می‌کند، پرتره کردن چنین آدمی کار خاصی نیست.

اگر خودم نیستم، خب آدم‌های بسیاری دوروبر هستند که دارم آن‌ها را تقلید می‌کنم و اگر در خودم این ارباب هست که بدتر، نزدیک به آنچه هست را بازی کرده‌ام. ولی در این طی طریق که در زندگی برای خودم دیده‌ایم بازی کردن این نقش برای من یک تنبه است، جایی تاریک که باید در آن زندگی کنم و به گمان این نقش سهم من است.

هیچ‌کس عین به عین پدرش یا اجدادش نیست، ما که از درون تو خبر نداریم ما زنده‌یاد شکیبایی بزرگ را دیده‌ایم و یک تصوری داریم، در حالی که شما که در آن خانواده هستی می‌دانی، شاید اتفاقاً صدایت یا فلان حرکتت به مثلاً پدربزرگ مادرت شبیه است تا به مرحوم شکیبایی، با این حال شکست قابی که در آن تعریف شدی و بازی نقشی که مخالف ویترین ساخته شده است، سخت نبود؟

بله این درست است من اصلاً بیشترین شباهت را به مادرم دارم، ولی زیر سایه بزرگ و ابدی شکیبایی همه تصور می‌کنند که من به پدرم رفته‌ام. من یکجایی شبیه مامانم صحبت می‌کنم، ولی آن‌هایی که نمی‌دانند می‌گویند عجب چقدر شبیه پدرش حرف می‌زند، جالب است که اصلاً شناختی ندارند و اصلاً پدر این‌طور نبود، ولی چیز‌های عجیبی می‌گویند. یک بنده خدایی می‌گفت ما با پدرت خیلی خاطره داریم هر هفته می‌رفتیم کوه، در حالی بابای ما ۶۵ سال زندگی کرد و عین ۶۵ سال کوه نرفته نبود، حتی فیلمی که در آن سکانسی روی کوه باشد هم بازی نکرده است.

با تمام آنچه شما از بازی نقش ارباب می‌گویی که خشونت دارد و با توهین و تحقیر دیگران به خواسته‌هایش می‌رسید، اما صحنه‌هایی است که کلاه‌گیس به سر می‌گذاری و نقش زنی که مورد توهین و تحقیر قرار گرفته است را بازی می‌کنی که آن لحظات با لحظات قبل یک دوگانگی و پارادوکس دارد و اتفاقاً خوب تفکیک شده است، شاید بعضی از بازیگران حاضر نباشند این نقش را بازی کنند، این شخصیت چقدر در جدال با خود به دست آمده است؟

نصف گروه ما اینجا نیستند، اما مجتبی، نازنین و پریسا و… این‌ها افراد اصلی هستند که من با آن‌ها بحث‌وجدل کردم، عشق کردم، خاطره ساختم و… این بچه‌ها برای اینکه اتفاق بازی این شخصیت شکل بگیرد، خیلی نقش داشتند. نمایشنامه خیلی سخت، تلخ و ترسناکی است و برای من مهم بود که بازیگری روبروی کیست. من برای این کار شرط گذاشتم که البته با هیچ‌کدام از آموزش‌هایی که دیده بودم، نمی‌خواند، ولی شرطم این بود که باید با بازیگر روبروی ارتباط برقرار کنم وگرنه می‌روم. حرف بی‌رحمانه‌ای بود، اما زدم. وقتی که با نازنین حشم‌دار هم بازی شدم در همان دورخوانی اول فهمیدم با آن‌که بازیگر جوانی است، اما از پس کار برمی‌آید و می‌شود به او تکیه کرد، چرا که بازیگر روی صحنه تنها است؛ اما اگر من توانستم آن شکستی که شما می‌گویید را بازی کنم، مدیون این گروه هستم که خیلی خوب کار می‌کنند.

پریوش حاجی قدیری مدیر صحنه با اینکه تصادف کرده است و پایش آسیب‌دیده، اما شب‌به‌شب در اجرا است اینکه می‌گویید تئاتر جنون است فقط بی‌پولی نیست شما شب‌به‌شب با همه بدبختی‌ها و گرفتار‌هایی که داری باید اجرا کنی طوری که مخاطب هیچ‌چیزی از واقعیت تو را نفهمد و هیچ‌چیز تغییر نکند و همه آن گرفتار‌ها را باید پشت در بگذاری. برای اجرای تئاتر باید مخلص باشی و تنها نصیحت درستی که از پدرم فهمیدم و به ارث به من رسید این است بازیگری از اصل و اساس از تئاتر شروع می‌شود و از هیچ جا دیگر شروع نمی‌شود. این استرسی که هر شب در اجرا هست من را پُر می‌کند. تیم به من کمک می‌کند تا من به عمق برسم وگرنه من کاره‌ای نیستم.

اگر اسمت نبود به‌جز مواردی خاص مشخص نبود که تو نسبتی با شکیبایی بزرگ داری.

این تنبه‌ای که من می‌گویم می‌تواند یک نعمتی هم باشد چرا که من را از فرکانس خسرو شکیبایی که بازی‌اش مکتب و اسطوره شده، جدا و متفاوت می‌کند. این نقش یک فاصله بین من و پدرم ایجاد کرده است.

خودت دوست داری که زیر سایه شکیبایی بزرگ نباشی و مستقل دیده شوی

این هدف غایی من است، من عاشقانه پدرم را دوست دارم و اگر قرار باشد هزار بار دیگر به دنیا بیاییم و حق انتخاب داشته باشم او را به‌عنوان پدر انتخاب می‌کنم. عشقی که من با پدرم می‌کنم و حضور دیوانه‌واری که دارد بی‌نظیر است، جنونی که در خسرو شکیبایی هست، جنون تکی است؛ اما من باز هم می‌گویم هدف غایی من این است که مستقل از او باشم. من آمده بودم این را بگوییم اگر بازی قابل قبولی در این نمایش دارم مدیون این گروه هستم که زحماتی بسیاری را برای من کشیدند.

منبع خبر: رکنـا