مظفرالدین‌شاه همانگونه که علاقه به سفر فرنگ را از ناصرالدین‌شاه به ارث برده بود، در نوشتن خاطرات سفر هم پیرو پادشاه قبل از خودش بود. اما انگار همانطور که حکومت قاجار به زوال خودش نزدیک‌تر می‌شد، بیهودگی و بلاهت هم در حاکمان این سلسله اوج می‌گرفت. خاطرات مظفرالدین شاه از جهتی تاسف‌آور و از جهتی […]

مظفرالدین‌شاه همانگونه که علاقه به سفر فرنگ را از ناصرالدین‌شاه به ارث برده بود، در نوشتن خاطرات سفر هم پیرو پادشاه قبل از خودش بود. اما انگار همانطور که حکومت قاجار به زوال خودش نزدیک‌تر می‌شد، بیهودگی و بلاهت هم در حاکمان این سلسله اوج می‌گرفت.

خاطرات مظفرالدین شاه از جهتی تاسف‌آور و از جهتی خنده‌دارند. در حالیکه ایران در آن زمان مواجهه‌ای تاریخی با مظاهر گوناگون تمدن غرب (از سیاست و فرهنگ تا صنعت) را تجربه می‌کرد، پادشاه این کشور در طول روز اشتغالات مهمی مانند چند نوبت شکار گنجشک داشت!

در اینجا گزیده‌ای از خاطرات یک روز مظفرالدین‌شاه را می‌خوانید که مربوط است به روز جمعه ۲۸ فروردین سال ۱۲۸۱ شمسی؛ در این زمان شاه عزم سفر به فرنگستان کرده و در حال تدارک مقدمات سفر است.

صبح از خواب برخاستیم دست و رومان را شستیم و چائی خوردیم. وزیر دربار آمد قدری صحبت کردیم. چندتا سار روی درخت نشسته بودند زدیم، بعد آمدیم بیرون . . . سوار اتومبیل شدیم و آمدیم، قدریکه آمدیم اسب خواستیم و سوار شدیم، فخرالملک و سیف‌السلطان و سایرین بودند، چندتا گنجشک با طپانچه زدیم و خوب زدیم . . .

رسیدیم به منزل؛ منزل مهمانخانۀ قشلاق است، نهاری خوردیم به قدر دو ساعتی خوابیدیم بعد برخاستم و بنای گنجشک و سار زدن را گذاشتم با آن تفنگ کوچکی که وزیر دربار پیشکش کرده است، با گلوله ده پانزده تا گنجشک و سار زدیم، یک گنجشک سیاه هم دیده شد چیز غریبی بود.

فخرالملک و ندیم‌السلطان و کیل‌الدوله آمدند قدری کاغذ خواندیم و بعد با ندیم‌السلطان درس‌های فرانسه‌مان را مذاکره کردیم تا غروب . . . وزیر دربار طپانچۀ کوچک را برای بصیرالسلطنه انداخت، بصیرالسلطنه ترسید، خیلی بامزه بود و خنده داشت. بعد شام خوردیم و بعد از شام باز به قدر یکساعتی نشستیم صحبت می‌کردیم و بعد خوابیدیم.

فرادید

+