مانی یهودی بود؟ / این دین ظاهری اعتبار خود را از دست داده است
مانی یهودی بود؟ / این دین ظاهری اعتبار خود را از دست داده است

اطلاعات نوشتن: «عرفان و معنویت ایرانی» عنوان جلسه ای بود از سلسله نشست‌های «کتاب معیار» که به بررسی کتاب «از مانویت به تصوف» اختصاص داشت. این کتاب تألیف دکتر نصرالله پورجوادی، فلسفه دان، مصحح و عرفان پژوه و استاد دانشگاه است که صبح دیروز در محل نمایشگاه دائمی کتاب موسسه اطلاعات برگزار شد. در این […]

- مانی یهودی بود؟ / این دین ظاهری اعتبار خود را از دست داده است

اطلاعات نوشتن: «عرفان و معنویت ایرانی» عنوان جلسه ای بود از سلسله نشست‌های «کتاب معیار» که به بررسی کتاب «از مانویت به تصوف» اختصاص داشت.

این کتاب تألیف دکتر نصرالله پورجوادی، فلسفه دان، مصحح و عرفان پژوه و استاد دانشگاه است که صبح دیروز در محل نمایشگاه دائمی کتاب موسسه اطلاعات برگزار شد. در این نشست، آقای دکتر پورجوادی مؤلف کتاب، به همراه آقایان دکتر اصغر دادبه، استاد ادبیات فارسی و فلسفه اسلامی، و دکتر سعید کریمی، محقق و تصوف پژوه حضور داشتند.

«از مانویت به تصوّف» مشتمل بر مجموعه پژوهشها و مقالات دکتر نصرالله پورجوادی درباره تأثیر پذیری تصوف و عرفان اسلامی از حکمت و آیین های پیش از اسلام است.

این نشست با سخنان مسعود رضوی، دبیر جلسه، آغاز شد.

وی اظهار داشت: جلسه امروز درباره کتابی بسیار مهم با موضوعی تازه و متمایز به نام «از مانویت به تصوف» اثر استاد ارجمند دکتر نصرالله پورجوادی است.پ

ایشان مستغنی از توصیف و تعریف است. و یکی از برجسته ترین محققان ایران و بلکه جهان در زمینه تصوف و فرهنگ ایرانی هستند. نوع کارهای ایشان و روشی که در تحقیق مسائل، اصطلاحات و تاریخ مصروف داشته‌اند، ریشه شناسی و تحلیل تاریخی مفاهیم و اصطلاحات است.

در طول سالیان دراز، ایشان یک میراثی به جا گذاشته که اگر من فقط بخواهم فهرست کتاب‌ها و مقالاتشان را بیان کنم، یک مقاله بلند باید تهیه کنم و ساعتها وقت خواهد گرفت. کتابها و مقالات آقای پورجوادی در تحقیقات مربوط به عرفان و تصوف، اهمیت زیادی دارد. در هر تحقیق مهمی غیرقابل انکار و غیرقابل چشم‌پوشی است، چون هرکس بخواهد در این زمینه که یکی از مهمترین عرصه‌های فرهنگ و تمدن ایران است، مطالعه کند حتماً باید به آثار دکتر پورجوادی رجوع کند.

این کتاب هم که اثر آخر ایشان است، یک ویژگی خاصی دارد که نگرش آرکائیک و فراتر رفتن در تبارشناسی تصوف در دوره اسلامی است و ریشه‌های تصوف را در دوره‌های گذشته پژوهیده اند. علاوه بر این، استمرار فرهنگ ایرانی و عرفان و تصوف در ایران را ایشان مدنظر قرار داده اند و این سلسله‌ای از مطالعات است که شاید در دوره‌های گذشته به خاطر کمبود منابع، کمبود مطالعات و نوع نگاهی که وجود داشته، کمتر بدان پرداخته شده است.

شاید به علت گسستی که بعد از انقلاب اسلامی در مطالعات دوران باستان و ایرانشناسی مشهور است، دوره بعد از آن را هم که به عنوان دوره اسلامی می شناسیم، به درستی نتوانستیم فهم کنیم. این مسئله سبب شد غفلت صورت بگیرد. اما امیدواریم به تدریج این غفلت و مشکلات رفع ‌شود و ما پیوستگی تمدن و فرهنگ ایرانی را به عنوان تاریخ و شناسنامه خودمان درک ‌کنیم.

مهمان دانشمند ما جناب دکتر اصغر دادبه هم بی نیاز از تعریف و معرفی هستند. ایشان از برجسته‌ترین حافظ پژوهان وعرفان شناسان دوران ما هستند. من افتخار شاگردی ایشان را هم داشته ام و به جرأت می گویم که دکتر دادبه در زمینه‌های متعدد کلام اسلامی و جنبه های مختلف فرهنگ ایران، کم نظیر هستند.

و در فرجام مهمان دیگر ما دکتر سعید کریمی از مؤلفان و پزوهشگران جوان و بی شک از برجستگان تحقیق در عرصه تصوف هستند. من دو اثر ایشان را معرفی می‌کنم یکی «تصدیق المعارف» اثر شمس‌الدین محمد دیلمی، صوفی برجسته ولی کم شناخته سده ششم هجری است. مقدمه ایشان براین کتاب فاضلانه، نوآورانه و متوجه دقایق و مطالب مفید است. کتاب دیگر ایشان درباره همین شمس‌الدین محمد دیلمی است به اسم «آینه جان»، که این کتاب هم بسیار عالی و شاید تنها منبع درجه یک در این موضوع است. باید دانست که ایشان تمرکز کرده اند روی عرفا و تصوف همدان و  همین که یک حوزه خاص را برگزیده اند، بسیار اهمیت دارد.
***
در ادامه جلسه دکتر دادبه، سخنانش را با این غزل از خواجه حافظ شروع کرد:
به سِرِّ جامِ جم آنگه نظر توانی کرد
که خاکِ میکده کُحلِ بَصَر توانی کرد
مباش بی می و مُطرب که زیرِ طاقِ سپهر
بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد
گُلِ مرادِ تو آنگه نقاب بُگْشاید
که خدمتش چو نسیمِ سحر توانی کرد
گداییِ درِ میخانه طُرفه اِکسیریست
گر این عمل بِکُنی، خاکْ زر توانی کرد
به عزمِ مرحلهٔ عشق پیش نِه قدمی
که سودها کنی ار این سفر توانی کرد
تو کز سرایِ طبیعت نمی‌روی بیرون
کجا به کویِ طریقت گذر توانی کرد
جمالِ یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبارِ رَه بِنِشان تا نظر توانی کرد
بیا که چارهٔ ذوقِ حضور و نظم امور
به فیض بخشی اهلِ نظر توانی کرد
ولی تو تا لبِ معشوق و جامِ مِی خواهی
طمع مدار که کارِ دگر توانی کرد
دلا ز نورِ هدایت گر آگهی یابی
چو شمع، خنده زنان تَرکِ سر توانی کرد
گر این نصیحتِ شاهانه بشنوی حافظ
به شاهراهِ حقیقت گذر توانی کرد

 من در ابتدا بگویم که یک جهان  ارادت دارم به جناب استاد پورجوادی و ایشان هم یک جهان محبت دارد نسبت به من. اگر این جهان، خدای نکرده، ناسازگاری و مخالف بود، باز هم من می‌گفتم که این کتاب ایشان نیز مثل کتاب‌های دیگرشان کاری شایسته و بایسته و بی‌نظیر است و بی گمان خواننده نکته‌ها از این کتاب می آموزد.

به یاد دارم یکی از معروف ترین شخصیت­های تاریخ فلسفه سخنی گفته بود که من تکرار می‌کنم:

ما کوته قامتانی هستیم که بر دوش غولانی سترگ ایستاده‌ایم. افق دید ما، به این دلیل است که وسیع شده، وگرنه قدمان این قدر بلند نیست. بی‌انصافی است اگر گمان کنیم، خود ما هستیم که این دستاوردها و افقهای دور و وسیع را درمی یابیم. ما در واقع با ایستادن بر این بلندا، قامتمان این قدر بلند شده است. به این سبب، چیزهایی را می‌توانیم ببینیم که حتی ممکن است آن کسی که روی دوشش ایستاده ایم، احیاناً نبیند. نه اینکه بیشتر می‌دانیم، بلکه به دلیل اینکه از نردبان او، از دوش او بهره برگرفته‌ایم. 

بنده بر این باورم که این اثر دکتر پورجوادی، به واقع چنین است؛ یعنی وقتی انسان این کتاب را می خواند، ممکن است نکاتی هم به نظرش برسد، ممکن است با این حجم اطلاعات و استنادات و… مثلاً یک بیتی را هم پیدا کند که «مثلاً زندگی» به معنای «زندگانی» است. خوب این استثناست، قاعده نیست. ولی انصافاً این تحقیق و این کار، اگر نگویم بی‌نظیر، می توانم بگویم کم‌نظیر است.

از جهت شکل و فرم، این کتاب مشتمل بر چندین مقاله است، ولی پیوستگی دارد. این نگاه که در جهان بینی ایرانی، از کهن‌ترین زمان تاکنون، با درک هستی و تفکر در آن، دو چهره نمایان شده است، بزرگان و حکیمان ما، دو وجه می‌دیده اند؛ یک وجه ظاهری که در خیلی جاها نکوهیده شده و مطلوب نیست و یک وجه باطنی. در نتیجۀ چنین وضعی بوده که این نگاه همواره ‌ساری و جاری است. این نگاه حاکمیت دارد. 

در نُه مقاله کتاب «از مانویت به تصوف» وقتی دکتر پورجوادی در مقدمه توضیح می دهد که در هر مقاله چه اتفاقی افتاده است، خواننده را به جایی هدایت می کند که اولاً از کتاب به راحتی فهم کلی پیدا می‌کند، ثانیاً پیوستگی مطالب را به آسانی دریافت می‌کند. 

در همان فصل اول که «زنده گری و زندگانی و زنده دلی» مطرح است، در واقع یک دور همۀ حرف‌ها دیده می‌شود. این ادامه می یابد تا وقتی که از «زنده» سخن می‌رود و آن انسانی است که دارای حیات معنوی است، «زنده دل» است. می توان گفت به دلیل داشتن دانشی شبیه علم لدنّی، می‌تواند دیگران را هم به زندگانی رهنمون شود و به سوی چنین مقصد و مقصود و حیات معنوی رهبری کند؛ همانی که شبیه آن را در تصوف و عرفان داریم، از این جا قصه اغاز می‌شود.

 از همان جا بسیاری مسائل ضمن کار روشن می‌شود، آنهایی را که مستعدند می‌توان هدایت کرد. تمثیل زمین از کهن ترین نمونه ها در تاریخ ادبیات و عرفان ما بوده است. این تمثیل در بخشی از این مباحث به کار می‌رود. زمین شخم زده‌ای که آماده بذرافشانی است و زمینی که قابل شخم زدن نیست، و آن زمین مستعد است، قابلیت هدایت و ارشاد دارد و می‌تواند تبدیل شود به «زنده دل». 

از همان جا مسائل کلی بیان می شود؛ دو وجه بودن هستی و دو وجه بودن انسان مطرح می‌شود و حرکتی که باید تبدیل شود، سرکوب شود؛ آن وجه منفی‌ای که به آمادگی میل می کند و رو به سوی وجه مطلوبی دارد که به سوی «زنده دلی» پیش می‌رود. 

در این کتاب مسائل مطرح شده و طبعا این اصطلاحات، تازه به نظر می آید و حداقل در پژوهش عرفان و تصوف، تازگی هم دارد. اما به نظر من کار عظیمی که دکتر پورجوادی در این کتاب کردند، این است که ایشان دست گذاشته روی شخصیتی که همواره در طول تاریخ سرکوب شده، و به واسطۀ این سرکوب تاریخی، ارزش‌های مثبتی که داشته، دیده نشده است. 

این سؤال برای انسان پیش می آید که آیا اسلام هنگامی که آمده، آیا به یک بربرستان آمده و پیروز شده؟ و آیا چنین فتحی چه اندازه اعتبار دارد؟ آیا این پیروزی ارزش دارد یا اسلام آمده به جایی که یک فرهنگ و تمدن عظیم هست، و که در آنجا پیروز شده و جایگیر شده است. ارزش کدامشان بیشتر است؟ چرا ما هر آنچه را که داریم نفی می‌کنیم.

کار بزرگ دکتر پورجوادی دست گذاشتن روی شخصیتی عظیم در تاریخ و فرهنگ ایران است. چهره ای که همواره در طول تاریخ نفی شده است.

دکتر پورجوادی در این کتاب،‌ این فرهنگ الهی و انسانی را  که زیر این نام مطرح است، آورده و عالمانه سنجیده و در فصول آن نشان داده که چگونه اندیشه و آیین مانی بر تصوف اثر گذاشته است، و اساساً یادمان باشد جهان‌بینی ایرانی یک جهان بینی عارفانۀ باطنی است و در نتیجه این ارتباط و این تأثیر، اتفاقاً هماهنگ با جریان تاریخ و فرهنگ ماست و خیلی طبیعی است. یعنی ادامه و استمرار آن است. نیاکان ما این گونه می‌اندیشیدند و به خود و جهان و امور عالم نگاه می‌کردند، تفسیر خاصی داشتند. بالاخره وقتی هم همراه با این عقاید و نگرش خاص ایرانی، در تاریخ به این سوی، یعنی به دوران اسلام آمدیم، مهر تایید اسلام بر آن خورد.

 بنابراین چرا ما آن را قطع می‌کنیم؟ چرا توجه نداریم که همۀ این‌ها ارزش است و مهر تایید اسلامی هم پای آن آمده است. کار بزرگ این است که این بخش نهان شده و کم شناخته از فرهنگ ایرانی،با تحقیق ارجمند ایشان نشان داده شده که چگونه به این سو آمده و چگونه بر ما و بر جهان پیرامون تأثیر گذاشته است.

حال چه در بین شعرای ما و چه در بین حکمای ما که از خود ابن سینا  آغاز می‌شودو در سهروردی پیش می‌رود و با ملاصدرا تکامل می‌یابد و همچنان ادامه دارد.

من به عنوان یک دانشجو به دکتر پورجوادی تبریک می‌گویم و بسیار استفاده کردم و هرکس هم بخواهد با لایه های عمیق فرهنگ ما آشنا شود از این اثر استفاده می‌کند.

دکتر سعید کریمی: این کتاب دو جنبه دارد؛ یکی مانویت و دیگری تصوف. من وارد بحث مانویت نمی‌شوم، چون تخصص من در این زمینه نیست و نکاتی که عرض می‌کنم، تنها در زمینه تخصصی  من یعنی تصوف است.

در مورد مانویت، تا به حال کتابهای زیادی نوشته شده است و مانویت ریشه‌یابی شده و در خصوص اینکه چه ادیانی، چه تفکراتی و چه نحله‌هایی روی مانویت اثر گذاشته یا داشته اند، کتابهای زیادی نوشته شده است. ولی اینکه مانویت بر چه نحله‌ها و فرقه‌ها و تفکراتی تأثیر گذاشته، مخصوصاً بعد از اسلام، اینکه مانویت بر اسلام هم تأثیر گذاشته، اثر قابل توجهی در دست نداریم.

 در فارسی که اصلاً نداریم و تا امروز هیچ چیزی در مورد این مطلب که مانویت بر اسلام و خصوصاً بر تصوّف تأثیر گذاشته، نیافته ایم و نمی‌دانستیم. کسی نمونه‌هایش را به ما نشان نمی‌داد و نمی‌دانستیم که واقعاً این تأثیر در کجاها بوده است. شاید اولین بار با همین کتاب است که اطلاعات موثق به دست خواننده ایرانی می رسد. این کتاب به ما نشان می‌دهد که مانویت قطعا بر تصوّف تأثیر گذاشته و در این جهت، دست ما را می‌گیرد و قدم به قدم جلو می‌برد و نمونه‌هایش را به ما نشان می‌دهد. 

این کتاب از نُه فصل تشکیل شده است؛ شش فصلِ این کتاب در مجلات منتشر شده و سه تا از این مقالات جدید هستند. این نه مقاله، مجموعاً تأثیری که مانویت بر تصوف گذاشته است را به ما نشان می‌دهد. 

با توجه به آشنایی من با استاد پورجوادی، به نظرم همیشه این سؤال در ذهن دکتر پورجوادی بوده که «تصوف چگونه به وجود آمد؟» شما وقتی کتابهایی را که در مورد تصوف نوشته شده است را باز می‌کنید، می‌بینید که در آنها نوشته شده که تصوف از اواخر قرن دوم و اوایل سده سوم به وجود آمد و عده‌ای صوفی نامیده شدند و شروع به نوشتن کتاب کردند. 

ولی برای یک پژوهشگر تیزبین مثل دکتر پورجوادی قابل قبول نبود و تحقیق ایشان از همین جا شروع شد که «آیا واقعاً تصوف از قرن سوم به وجود آمده است؟»

در فصل اول کتاب با عنوان «از زنده‌گری به زندگانی» آقای دکتر پورجوادی در مورد واژه یا اصطلاح  «زنده‌گری» و ریشه آن بحث کرده‌اند. ریشه «زنده‌گری» زندگ است که ریشه‌ای پهلوی و پارتی دارد و وقتی به زبان پارسی جدید ترجمه شده، به «زندگانی» تبدیل شده و این واژه در بسیاری از متون فارسی ما به کار رفته و صوفیه از جمله کسانی‌اند که آن را به کار برده و فراوان از آن بهره جسته اند.

 زنده‌گری اصل و ریشه این آیین، یعنی مانویت است. هم در کتابهایی که مانوی‌ها نوشته‌اند و هم در کتابهایی که خود مانی نوشته، مانی با عنوان یا صفت «زنده‌گر» نامیده شده است. مانی یکی از کسانی بوده که به کار زنده‌گری می‌پرداخته، اما زنده‌گری به چه معناست؟

«زنده‌گری» به این معناست که شخص با توجه به علم باطنی‌ای که دارد، انسان را از آن وجهه تاریک و ظلمانی خودش جدا می‌نماید و به زندگی آسمانی وصل می‌کند، دلش را روشن می‌کند؛ به این روشنی دل «زنده دلی» می‌گویند و مانی دقیقاً این کار را می‌کرده است. یعنی شخص را با علم باطنی آشنا می‌کرده و دلش را از نفسانیات پاک می‌کرده است. این مسئله باعث می‌شده که شخص به مرحله یا مرتبه یا توانایی «زنده‌گری» برسد.

حوزۀ تفکر مانی در ایران، این مسایل بوده و تصوف هم در ایران به‌وجود آمده، لذا جای گمان است که این تفکر بر صوفی‌ها اثر گذاشته است البته صوفیان برای اینکه بتوانند این مفهوم را بیان کنند از این واژه استفاده نکردند و از واژه «زندگانی» استفاده کردند و زندگانی را به معنای استغفار و توبه به‌کار بردند و توبه در تصوف دقیقاً به همین معناست؛ یعنی بازگشت شخص از یک زندگی نفسانی به یک زندگی باطنی.

البته به نظر من خوب بود که آقای دکتر به این مسئله اشاره می‌کردند که در تصوف، قبل از اینکه شخص بخواهد به مرحلۀ توبه برسد، مرحله «یقظه» را باید طی کند، یعنی ابتدا شخص از غفلت و خواب بیدار می‌شود و بعد از آن توبه می‌کند و با توبه‌ای که می‌کند، «زنده دل» می‌شود و چه کسی می‌تواند این کار را بکند؟ مرشد و پیر است که می‌تواند دست سالک را بگیرد و به زندگانی برساند. 

در فصل دوم بحث بر سر «انحلال» است. مفهومی که ما از انحلال می‌فهمیم منحل شدن و متلاشی شدن است. این لفظ را اولین‌بار، ابن ندیم در «الفهرست» در مورد کتاب «شاپورگان» به کار برده که یکی از کتاب‌های مانی است. ابن ندیم در آنجا مدعی است که در فصلی از شاپورگان که وی آن را خوانده و دیده است، به بحث انحلال پرداخته شده و ابن ندیم می نویسد انحلال برای سه فرقه مانوی‌ها به کار رفته: برای سمّاعین(نیوشاک)، برای صدّیقان و برای عوام یا کسانی که خطاکار هستند.

تمام پژوهشگرانی که این نوشته ابن‌ندیم را بررسی کرده‌اند، متفقند که انحلال در اینجا به معنای متلاشی شدن بدن بعد از مرگ است. اما آقای دکتر پورجوادی در این کتاب گفته‌اند که انحلال از ریشه «بهلی کردن» در فارسی گرفته شده و بهلی کردن دقیقاً در همان معنایی در فارسی به کار رفته که در مانویت، این اصطلاح برای خستو شدن، استغفار کردن و توبه کردن به کار می‌رود.

در فصل چهارم این کتاب «خرد و دانش» از نظر حکیم مانی بررسی شده است. لفظ «خرد و دانش» در واقع چیزی است که مانی در مجالسش بیان می کند و می گوید آن را از همزاد خودم گرفته‌ام و این دانشی است که مانی دریافت کرده و به اطرافیان خودش آموزش داده است. کاری که آقای دکتر در این فصل کرده‌اند، این است که آیا این دانش و فردی که مانی از آن یاد کرده، نمونه‌ای از آن در عالم اسلام هم  وجود دارد؟
 آقای دکتر گفته‌اند همان طور که عالمان اسلام بر این موضوع پرداخته‌اند، در تصوف هم این مسئله ریشه دارد.

به نظر من همین فصل کافی است که بفهمیم تأثیری که مانویت بر تصوف گذاشت به چه صورت بوده و این مسئله با ذکر جزئیات و به خوبی بررسی شده است. امتیاز بزرگ این کتاب همین است که قدم بزرگی در این زمینه برداشته و ما را با این مسئله آشنا می‌کند که مانویت از جمله نحله‌های گنوسی بوده که در تصوف تأثیر گذاشته و تصوف چیزی نبوده که به صورت فی‌البداهه در قرن سوم به وجود بیاید. بلکه از نحله‌های قبلی تأثیر گرفته و رشد کرده است.

رضوی: تمدن و فرهنگ وقتی رشد می‌کند که زمینه های لازم برای آن فراهم باشد. به قول امروزیها، استانداردهایی همچون «آزادی» در آن وجود داشته باشد. در گذشته وقتی ابن ندیم و دیگران حتی ابوالمعالی بلخی در «بیان الادیان» و شهرستانی در «ملل و نحل» و همچنین ابوریحان بیرونی که آزادانه و عالمانه بحث می کرد،افق تمدن و رشد و گشودگی اندیشه و فرهنگ پدید می آمد.

این بزرگان مطالبشان را مطرح می‌کردند و این مباحث درهم آمیخته می‌شد به نتایج برجسته‌ای می‌رسید. این گونه بود که کتاب های خیلی مهم نوشته شد، حتی نقدهایی که در قرون اولیه نوشته می‌شد مثل کتاب عبدالجلیل رازی به اسم «النقض» و مباحثاتی که بین مذاهب شیعه و اهل سنت بود، این‌ها از سطح علمی قابل قبولی برخوردار بودند.

ریشه‌شناسی ای که دکتر پورجوادی از واژگان انجام می‌دهند، نشان می دهد که هرکدام از این واژگان یا اصطلاحات قدمتی به درازای تاریخ دارند و بر می‌گردد به دوره‌های پیش از اسلام، و بعد این واژگان تطور پیدا می‌کند در دوره اسلامی. در خراسان، هم بودیسم و هم مسیحیت، و بعدها اسلام با هم یک گفتگویی دارند و پس از آن که آثار یونانی هم به آن‌ها اضافه می‌شود این گفتگو وجه پیچیده‌ای پیدا می‌کند. 

بالاخره فرصت به استاد عزیز گرامی؛ نویسنده دانشمند کتاب، جناب دکتر پورجوادی رسید تا نظراتشان را درباره کتاب و مباحث مطرح شده بفرمایند.

دکتر نصرالله پورجوادی: به نام خداوند جان و خرد ـ من می‌خواستم راجع به بحث وحدت ادیان که به نظر من امروزه بحث فوق‌العاده مهمی است صحبت کنم ولی این بحث را موکول می‌کنم به وقت دیگری و راجع به این کتاب توضیح می­دهم. بحث وحدت ادیان مربوط به این کتاب و کتاب دیگری است که در دست تهیه دارم و به موقع ارائه می‌شود.

امروز اروپایی‌ها دو رشته تحقیقات است که در دین‌شناسی  دنبال می‌کنند، این دو رشته به ما هم مستقیماً مربوط می شود؛ یکی آیین مهر است، یعنی تحقیقاتی که امروزه در متیرائیسم می‌شود، و یکی دیگر پژوهش درباره مانی است.

هم درباره آیین مهر و هم درباره مانی شناسی تحقیقات زیادی شده، اکثر این تحقیقات ـ بلکه همه آن ها ـ به خصوص در قرن بیستم می‌توان به جرأت بگوییم همه  از دیدگاه غربی است و اکثر آن‌ها هم می‌خواهند بگویند هم آیین میترا و هم آیین مانی، هردوی این‌ها ربطی به ایران ندارد.

آیین مهر را که می‌گویند آمده به اروپا،‌ و این آیین را سربازان آوردند، ولی در ادامه ارتباطش با ایران به کلی قطع شده است. اصلا مهر یَشت که اساس تفکر و فلسفه مهر در آنجا بیان شده را ندیده می‌گیرند می‌گویند آیین مهری که به اروپا آمده است هیچ ربطی به مهر یَشت و اوستا و ایران ندارد، همه‌اش فرنگی است و می گویند این تحقیقات را در همان منابعی که برای ما در زبان‌های فرنگی هست دنبال کنید. 

محققانی که نیم نگاهی هم به ایران و منابع پارسی و اوستا و منابع دیگر ایرانی دارند به ندرت پیدا می‌شود. این نکته‌ای بود درباره آیین مهر. در مورد مانی هم تا حدودی این نگاه صادق است. به طور مثال مدعی می شوند که: اصلاً زبان مانی ایرانی نبوده، مانی اهل بابِل بوده، دقت هم ندارند که بابِل جزئی از ایران بوده است و حتی توجه نمی‌کنند کتاب مهم مانی، شاهپورگان به زبان پارتی بوده، یعنی به زبان پهلوی بوده است. هیچ کدام از اصطلاحات، مفاهیم، و منابع را درنظر نمی‌گیرند. 

ما هم در ادبیات خودمان، با تکیه بر فولکلور و داستانهای عامیانه و ادبی، از زمان فردوسی و نظامی، می‌گوییم مانی یک نقاشی بوده که سفری به چین کرده است. نه از نظر فلسفی به آن توجه می‌کنیم نه از نظر دینی او را مورد توجه قرار می‌دهیم. اساساً هیچ توجهی هم به این نکته نداریم که مثلاً شهرزوری یا حتی شهرستانی وقتی که از مانی اسم می‌برند به عنوان حکیم مانی، نام می‌برند. از «حکمت» نام می‌برند.

اصلاً مفهوم حکمت از مانی آغاز می‌شود که آن را فارسی می‌کند و خرد می نامد و می‌گوید. خرد و دانشی که می‌گوید، این همان چیزی است که بعداً در دوره اسلامی از آن به عنوان حکمت یاد می‌شود.

به هر حال این نگاه اروپایی‌ها است که منکر ایرانی بودن مانی می‌شوند. حتی یک محقق یهودی هست که می‌گوید که مانی متأثر از یهودیت است. در حالی که اتفاقاً مانی ازهمۀ پیغمبران اسم می‌برد جز از موسی چون اصلاً یهودیت را، آن طور قبول نداشته، این‌ها، مثل سایر مسیحیان اولیه، با یهودیان میانه‌ای نداشتند.

ولی بعضی از محققان امروز برای این که منکر تفکر ایرانی در مانی بشوند، می‌گویند مانی اصلاً یهودی بوده و متأثر از انجیل و تورات بوده است. من تا حدودی سعی کردم در این کتاب بگویم که اصلاً “مانی شناسی” بدون مطالعۀ زبان فارسی دورۀ جدید، یعنی فارسی دری، و بدون درنظر گرفتن تأثیر این که مانویت در دوره اسلامی به خصوص در ایران داشته، ناقص است و نمی‌تواند درست باشد.

مهمترین مفهوم، مفهوم زندگی و زندگانی است که مانی به کار برده است و زنده‌گری.

برخی گفته‌اند زندیق و گفته‌اند زندیق یعنی صدیق و سریانی بوده یا کسی بوده که تفسیر زَند می‌کرده است و هیچ کدام توجه نداشته اند به این که زندیق، اصلش زندیگ است و فارسی در زبان پهلوی به کار می رفته است و زندیگ یعنی زنده‌گر، یعنی مانی خودش را کسی می‌دانسته است که به یک حیات معنوی که در دوره اسلامی به آن می‌گفته‌اند حیات بالله، قائل بوده است.

من در این کتاب نشان دادم که ما دو گونه حیات داریم، یکی حیات طبیعی که همه ما داریم و دیگری حیات بالله، یعنی به دو گونه هستی انسان «قائم» است یا «قائم به هستی خود»ش است، به تعبیر فلاسفه، یک نوع وجود امکانی و ممکن الوجود بودن انسان است و یکی هم قائم به هستی پروردگار است. حیات بالله است و این مطلبی است که مانی مطرح کرده است. اصلاً همه همّ و غمّ مانی این بوده است. و مفاهیم دیگر در کتاب هم به همین شکل بیان شده است.

 در موضوع انحلال که اصلاً یک سوء تفاهم بوده برای غربی‌ها، در این جا در موردش صحبت شد. به نظر می رسد آنها نفهمیده‌اند که انحلال از بهل کردن است.

این ریشه اش در زبان فارسی بوده، یعنی بخشیدن، یعنی رستگار کردن، بخشایش گناهان، و نیز اعتراف کردن به گناهان که در مسیحیت است، که می‌روند پیش کشیش و به اعمالشان اعتراف می کنند. این در مانویت هم بوده است. می کوید که خَستو می شدند، در تصوف هم هست که از آن تحت عنوان ماجراگویی ذکر می‌کنند. مجالسی تشکیل می‌دادند و شخص می‌آمد، به گناهان خودش اقرار و اعتراف می‌کرد.

از این نظرگاه، می بینیم که انسان گناهکار است، انسان مرتکب هر کاری که شود، صرف وجودش، گناه است. اصلاً نفس وجود آدمی گناه است. همین وجود داشتن‌اش گناه است.

 مانویه، مجالسی ترتیب می دادند که به نام خستوانی. کتابی هست به نام خُستُوانیفت(خستونامه) یعنی خستو شدن. در شعر فارسی هم داریم که فردوسی می سراید: 
به هستیش باید که خستو شوی
 ز گفتار بیهوده یکسو شوی

ما باید به هستی پروردگار معترف شویم، اعتراف کنیم. خستو شدن در فارسی دو معنا دارد؛ یکی به معنای اعتراف به گناه، یکی به معنای شهادت دادن است. شهادت دادن به هستی پروردگار. این معنای خستو شدن است، و این لفظی است که در زبان فارسی بوده است و از زمان مانی و مانویت ادامه پیدا کرده تا رسیده است به دوره اسلامی.

من در این کتاب درواقع تنها یک قدم اولیه را برداشتم. برای این که نشان بدهم که ما به خصوص در ایران دورۀ اسلامی، بدون درنظر گرفتن تأثیر مانی، نمی‌توانیم به درستی مانی شناسی کنیم.

 و این کارهایی هم که فرنگی‌ها می‌کنند و اصلا منابع و اصطلاحات و زمینه ایرانی مانویت را ‌به کلی نادیده می‌گیرند، یک نقص و اشتباهی ایجاد می کند. ما امروز می دانیم که به خصوص زبان فارسی پر از اصطلاحات و  مفاهیمی است که از دوره پیش از اسلام وارد شده است، هم از آیین میترا و هم از آیین مانی.

اشاره‌ای هم می‌کنم به نکته‌ای که در ابتدا عرض کردم. مطلبی می‌خواندم راجع به هانری کربن، و از کربن نقل کرده بودند که او معتقد بوده است که اصل همه ادیان یکی است. این ایده، این تفکر، در ایران بوده است و ایرانی‌ها به آن قائل بوده اند. در تصوف و عرفان مسیحی هم به آن قائل هستند. در عرفان ما هم به آن قائل هستند. اگر کربن هم این را مطرح می‌کند، بی گمان تحت تأثیر تفکر ایرانی است.

در دوره اسلامی،‌ ابوالعباس ایرانشهری همین نظر را داشت که اصل همۀ ادیان یکی است، ادیان همه آمده‌اند یک چیز را بیان کنند و آن چیست؟ ادیان چه می‌خواهند بگویند؟ این مستلزم این است که ما یک نگاه باطنی داشته باشیم، نه نگاه ظاهری.

این دین ظاهری است که امروزه بی‌اعتبار شده است و ما احتیاج داریم که با نگاه باطنی و معنوی و مینوی به دین نگاه کنیم. اگر ما با نگاه مینوی به دین نگاه کنیم، آن‌جا درک می‌کنیم که اصل همه ادیان یکی است.

و آن جا متوجه می‌شویم که ما یک آفریدگار داریم که یا به آن می‌گوییم، «الله» یا در ایران باستان «اهورامزدا» گفته می شود. یا می‌گوییم ورای هر اسمی است. بعد می‌گوییم این حقیقت واحد که اسمش را خدا، یا الله می‌گذاریم یا اهورامزدا، این دارای صفاتی است که این صفات، مظاهری دارند، ابتدا ظهوری دارند در عالم مینوی، و بعد در این جهان گیتی، که به آن‌ها می‌گویند امشاسپندان، یا در دوره اسلامی، به آن‌ها می‌گویند صفات ­الهی و اسماءالهی و یک تجلّی هم دارد، که آن تجلّی ذات خداوند است و آن تجلی ذات، به اسماء مختلف خوانده شده است و این چیزی است که ابتدا در ایران مطرح می شود، دین ایرانی یعنی همین و اصل تمام ادیانی که بعداً آمده‌اند، مطابقت دارد با همین بحث که شما یک حقیقت دارید که این حقیقت، هم در صفات خودش تجلی می‌کند و هم در ذات خودش.

خودِ خودی خداوند تجلی می‌کند ابتدا در عالم مینو و سپس در گیتی، این رکنِ رکین تفکر فلسفی، عرفانی و دینی ایران است که همینطور تداوم داشته و ما باید آن را به درستی درک و تحقیق کنیم و به همین حقیقت برگردیم. ما با ظاهر و تفسیرهای ظاهری ونگاه ظاهری که به دین می‌کنیم، راه به جایی نمی‌بریم.

ما باید به معنویت دینی توجه کنیم. به جنبه های معنوی آن چیزی که دین نامیده می شود. اصل دین هم که دَئِنا است، که نامی است از برای تجلی ذات پروردگار، ما باید برگردیم به این تفکر اصیل خودمان، که نمی‌دانیم از چه زمانی آغاز شده است.

یک موضوع مهم دیگر هم هست. لازم است که ما این نگاهی را که داشته ایم به گذشته؛ که پیش از اسلام، ما هیچ چیزی نبودیم و مانی یک نقاش بوده و این‌ها مشرک بوده اند، اینها همه از دید ظاهری است. و از نگاه باطنی و از نگاه مینوی و از نگاه معنوی، همه این‌ها حقیقت را خواسته‌اند بیان کنند و من سعی کردم یک قدم برای معرفی مانی و ارتباطش با معارف و باورهای ما در دوره اسلامی بردارم.

کتاب دیگری دارم که مقالات بیشتری راجع به جنبه‌های فلسفی ایران پیش از اسلام دارد و تأثیری که آن‌ها در دوره اسلامی گذاشته‌اند. این مقالات قرار بود در یک کتاب قرار گیرد که به دلیل زیاد شدن حجم کتاب، تصمیم برآن شد که در دو قسمت چاپ شود، که یک قسمت همین کتاب است که مربوط به مانویت است و بقیه مقالات در کتاب دیگری چاپ خواهد شد.

منبع: اطلاعات انلاین