میوه‌های شب یلدا و نوه‌های شیطون بلا
میوه‌های شب یلدا و نوه‌های شیطون بلا

عباس وثوقی لاهیجانی در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: نوه های پسری و دختری، همراه پدر و مادرانشان، شب چله پیش پدربزرگ و مادربزرگ متمکن و به  پولدارشان آمده بودند تا در این بلندترین شب سال، دور هم بنشینند وساعتی بگویند و بخندند و میوه و تنقلات تناول کنند و […]

- میوه‌های شب یلدا و نوه‌های شیطون بلا

عباس وثوقی لاهیجانی در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: نوه های پسری و دختری، همراه پدر و مادرانشان، شب چله پیش پدربزرگ و مادربزرگ متمکن و به  پولدارشان آمده بودند تا در این بلندترین شب سال، دور هم بنشینند وساعتی بگویند و بخندند و میوه و تنقلات تناول کنند و فال حافظ بگیرند.

در اتاق پذیرایی، روی میزی مستطیل شکل، سبد بزرگی پر از انواع میوه های درشت و آبدار، کنار ظرف های شیرینی و آجیل و پشمک قرار داشت که زیر نور لوستر بزرگ و لوکسی که بر سقف سالن پذیرایی آویزان بود، جلوه ای خاص و وسوسه انگیز داشت.

میوه های سبد شب چله، با شنیدن سر وصدای بچه های قد ونیم قد، گل از گل شان شگفت و با شادمانی با هم به گفت وگو نشستند و هرکدام جداگانه از خود و خاصیتی که  دارند، تعریف و تمجید می کردند.

  سیب سرخ گفت: من دوست دارم بچه ها مرا پوست بگیرند و بخورند؛ چون گل سرسبد میوه ها هستم.

 پرتقال گفت: من دوست دارم اول مرا پوست بگیرند و بخورند؛ چون سرشار از ویتامین«ث»هستم.

 کیوی گفت: من دوست دارم مرا بخورند،؛چون خوشمزه تر از همه هستم.

 نارنگی گفت: من دوست دارم اول مرا بخورند؛ چون اشتها آورم.

 انار گفت: من دوست دارم مرا بخورند؛ چون فواید زیادی دارم. یک مادۀ مغذّی و با خاصیت ضدّ پیری هستم.

 به گفت: من دوست دارم مرا بخورند؛ چون یک میوه پاییزی هستم. میوه ای مابین سیب و گلابی که خاصیت هر دوی آنها را هم در خودم دارم و خلاصه کلی فایده دارم.

 موز گفت: من دوست دارم بچه ها مرا بخورند؛ چون هم خوردنم خیلی آسان است و هم مقوّی و پر انرژی هستم.

این میان اما هندوانۀ نسبتاً درشتی که  از قدیم الایام یک پای اصلی بساط شب چله است، در گوشۀ سالن روی چهار پایه ای  به انتظار نشسته بود و به کرکری میوه ها گوش می داد و به خوش باوری دوستان درختی اش می خندید و شاید هم در باره آنها با خود می گفت: «صنار بده آش به همین خیال باش»!

هنوز دقایقی از ورود میهمانان پدربزرگ و مادربزرگ نگذشته بود و درحالی که اعضای خانواده در اتاق نشیمن مشغول خوش و بش با هم بودند، نوه های قد و نیم قد، سر خود و یواشکی وارد اتاق پذیرایی شدند و با دیدن ظرف های شیرینی تازه و آجیل مرغوب و پشمک زعفرانی خوش رنگ و بو، کنار سبد بزرگ انواع میوه ها تحریک شدند و درهمان حال که با دیدن خوراکی های باب دل، چشم های شان برق می زد و آب از لب و لوچه بچگانه شان سرازیر شده بود، به دور از چشم بزرگترها و بی اعتنا به میوه های منتظر و چشمک زن، حملات شدیدی را آغاز نمودند و افتادند به جان ظرف های شیرینی و پشمک و آجیل شیرین و شور فرد اعلا. حالا نخور، کی بخور و تا جایی که می توانستند، شکمی از عزا درآوردند.

میوه های داخل سبد با شگفتی، نگاهی به همدیگر کردند و سیب گفت:«این طور که بچه ها ظرف های آجیل و شیرینی را پاکسازی کردند، فکر کنم به زودی دچار دلپیچۀ شدیدی شوند و کار دست پدر و مادرشان بدهند.» بقیه میوه ها به اتفاق هندوانه، با تکان دادن سر با نگرانی حرف سیب را تأیید کردند.

بزرگترهای خانه نیز همچنان بی خیال بچه ها، چنان سرگرم گفت وگو بودند و در مورد مسائل روز حرف می زدند که گویی مدت هاست همدیگر را ندیده اند و از حال و وضع هم بی خبربوده اند.

به هرحال، آنها همچنان از هردری می گفتند و می خندیدند و درد دل می کردند، تا این که سر و صدا و ناله های ناشی از دلپیچۀ بچه ها در اثر پرخوری، بزرگترهای خانه را متوجه اوضاع بد آنها کرد.

سراسیمه از اتاق نشیمن به سالن پذیرایی آمدند و با مشاهده ظرف های نیمه خالی آجل و شیرینی، متوجه قضیه و دستپاچه ونگران شدند؛ ولی مادربزرگ با تجربه و سرد وگرم چشیدۀ روزگار، بی درنگ دست به کار شد و مهربانانه ضمن نصایح و دلداری و قربون صدقه رفتن با خوراندن نبات داغ و عرق نعنا و از اینگونه دوا و درمان های خانگی، توانست تا اندازه ای درد ناشی از دلپیچۀ نوه های شکموی دختری و پسری اش را تسکین دهد و ختم به خیر کند.

پس از این که قضیه به خوبی و خوشی تمام شد و بچه های شیطون بلا آرام گرفتند، اعضای این خانوادۀ مرفه بی درد و درمان به دور میز شام اعیانی که پر بود از انواع خوراکی های رنگین و سنگین، نشستند و بی خیال روزگار تلخ محرومان و تهیدستان یارانه بگیر کم درآمد جامعه، شروع کردند به تناول شامی چرب و چیلی که از آن میان، ماهی قزل آلای گندۀ بریان شدۀ داخل دیس بزرگ مستطیل شکل، خریدار بیشتری برای خوردن داشت.

 وبالاخره وقتی شکم ها سیر شد، در پایان شب یلدا همگی شان در سالن پذیرایی منزلشان تا پاسی از نیمه شب، شنگول و شکم سیر، ضمن بگو بخند و نوشیدن چای بهاری لاهیجان و بد و بیراه به چای دبش(!) از باب تفنن بنا کردند به نوبت فال حافظ گرفتن تا ببینند که جناب حافظ لسان الغیب در این شب بلند فراموش نشدنی، چه تقدیر و تعبیری برایشان رقم زده است و باقی قضایا…!

منبع: اطلاعات انلاین