توصیف به یادماندنی مولانا از عبادت بی‌عشق
توصیف به یادماندنی مولانا از عبادت بی‌عشق

جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: جهان بینی عاشقانۀ مولانا و این سخن وی که: «گر نبودی عشق، هستی کی بُدی؟»، سرودۀ سهروردی یا منسوب به سهروردی را یادآوری می‌کند. سروده‌ای که گویی گفتمان عشق را در اعلامرتبه و ادنی مرتبه اش با هم آشتی می‌دهد. چنان که روشنایی شمس […]

توصیف به یادماندنی مولانا از عبادت بی‌عشق

جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: جهان بینی عاشقانۀ مولانا و این سخن وی که: «گر نبودی عشق، هستی کی بُدی؟»، سرودۀ سهروردی یا منسوب به سهروردی را یادآوری می‌کند.

سروده‌ای که گویی گفتمان عشق را در اعلامرتبه و ادنی مرتبه اش با هم آشتی می‌دهد. چنان که روشنایی شمس و شمع، از آن حیث که نور است و نورانیّت است، یکی است: 
گر عشق نبودیّ و غم عشق نبودی 
چندین سخن نغز، که گفتی که شنودی؟
گر باد نبودی که سر زلف ربودی 
رخسارۀ معشوق به عاشق، که نمودی!

مولانا عبادت بی‌عشق را نیز عبارت بی‌علم می‌داند. «عبارت بی‌معنا» می‌نامد. کسی که می‌گوید: 
زاهدِ با ترس می‌تازد به پا
عاشقان پرّان‌تر از مرغ هوا

معلوم است که خداپرستی و مذهب‌خواهی و زهدورزی و عبودیّت از روی خوف را به رسمّیت نمی‌شناسد. او چنین پرستشی را پیاده‌روی می‌نامد؛ در حالی که عبودیّت عاشقانه را بلند پروازتر و سریع‌السّیر‌تر از پرندگان آسمان‌پیما می‌داند.  

«عشق»‌ی که مولوی از آن دم می‌زند، در مقام تمثیل، «جاذبه»‌ای است که روزگاری نیوتون از آن به عنوان قانون جهانشمول یاد می‌کرد. با این تفاوت که قانون عشق و جاذبۀ عشق (از نگاه مولانا) در معنای جهان و در ژرفای هستی است که جاری و ساری است و موتور حرکت تمام پدیده‌های عالم وجود به سمت کمال و کرامت است.  

از نظر مولانا عشق حقیقتاً منبع لایزال کمال‌طلبی و زایندۀ اوصاف برجسته اخلاقی و آفرینندۀ خوبی‌ها و خیرخواهی‌ها و فضیلت‌های فراموش شدۀ الهی و انسانی است: 
دُوْرِ گردون‌ها ز موج عشق دان 
گر نبودی عشق، بِفْسُردی جهان 
ذرّه ذرّه عاشقانِ آن کمال ‌
می‌شتابد در عُلُو همچون نهال 
هر که را جامه ز عشقی چاک شد 
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد 

بنابراین اگر مولانا از «عشق» سخن می‌گوید، حقیقتی را منظور می‌دارد که موتور محرّک درونی انسان است. یعنی می‌تواند باشد. عشق در لغتنامۀ مثنوی، اشاره به نیروی عظیمی است که آدمی را به حرکت و حیات و تحول سوق می‌دهد.  

شاید واژۀ عشق در اینجا، مساوی و مساوق با واژۀ «ایمان» بوده است. ایمان داشتن، انرژی و اقتدار داشتن است و نیز انگیزه و اراده داشتن. اما این واژۀ مثبت و مقدس در طول تاریخ بشر و در فرهنگنامه‌های رفتاری ملل گوناگون، متأسفانه گاه و بیگاه کاربرد و کارکرد منفی هم داشته است. یعنی برخی آن را عملاً تعصب غیرعقلانی و حمیت جاهلی معنا کرده‌اند.

 بنابراین، شاید سبب تکیه و تأکید مداوم مولانا بر عشق، نشان دادن و نشان کردن آن نوع از ایمان است که عاشقانه است و با مهر و محبت و دوست داشتن، متجانس است.

 نه آن نوع که فقط در نام، مشترک و مشابه است؛ و نه آن نوع دیگر که از آبشخور خشم و خشونت، خوف و وحشت، وهم و خیال، جهل و عصبیت، سیراب می‌شود؛ و نیز نه آن نوع که بر محاسبه‌گری خشک و منفعت طلبی صرف مبتنی است.  
بود گبری در زمان بایزید 
گفت او را یک مسلمان سعید 
که چه باشد گر تو اسلام آوری 
تا بیابی صد نجات و سروری 
گفت این ایمان اگر هست‌ای مرید.  
آن که دارد شیخ عالم بایزید.  
من ندارم طاقت آن، تاب آن 
کان فزون آمد زکوشش‌های جان 
باز ایمان، خودگر ایمان شماست 
نه بدان میل استم و نه اشتهاست 
آن که صدمیلش سوی ایمان بود.  
چون شما را دید، او فاتر ۱ شود 
زانکه نامی بیند و معنیش نی.  
چون بیابان را مفازه ۲ گفتنی 
عشق او زآوردِ ایمان بِفْسُرَد.  
چون به ایمان شما او بنگرد!
ایمان عاشقانه در نظریّه مولوی، حالت معکوس و نقطه مقابل ایمان ترس گرایانه است. چون معبود ازلی، دشمن سرسخت منکران و مخالفان خویش است و شلاق به دست بر دروازۀ جهنم ایستاده است، باید هول کرده و هراس زده به او ایمان آورد؟ یا، چون محبوب ابدی، عاشق و دوستدار یاران و بندگان خوب خویش است، باید عاشقانه و مهرورزانه به او ایمان داشت؟ کدامیک؟.
عشق، وصف ایزد است، اما که خوف 
وصف بنده‌یْ مبتلای فرج و جوف 

کسی که تنها با احساس خوف به خداگرایی روی آورده است، در واقع از سر عجز چنین کرده است. چون ابتلای وی به نیاز‌های غریزی اولیه، یعنی احتیاجات جسمی و جنسی‌اش، به هر دو معنا (جنسِ اشباع کنندۀ شکم و جنس ارضاکنندۀ شهوت)، او را مبتلای به خوف کرده است. خوف ناتوان ماندن از تأمین مایحتاج بدن، خوف از دست دادن اجناسِ (!) موردنیاز؛ چه به مفهوم عام و چه به مفهوم خاص.

 
خوف خدایی و ترس از کیفر الهی هم در نظریه مولانا نه تنها با عشق برابری نمی‌کند، بلکه فرسنگ‌ها فرسنگ از مرتبه و منزل آن دورتر و پایین‌تر است. البته ایمان مبتنی بر خوف خدا هم برای خود درجه‌ای و رتبه‌ای دارد و شاید تعبیر مناسب‌تر و منزلت‌دارتر برای آن همان واژۀ قرآنی «خشیت» باشد که آگاهانه‌تر و بلندمرتبه‌تر از خوف است.  

با این همه، بازهم نظریۀ مولوی بر عشق و ایمان عاشقانه مبتنی است. او زهد از سر ترس (زهد ترس مدار) را پیاده پای گذاشتن در وادی بی‌انت‌های طلب، ولی ایمان از سر عشق (ایمان عشق مدار) را سواره طی کردن طریق، بلکه پرّان و پرواز کنان رفتن، می‌داند: 
زاهدِ با ترس می‌تازد به پا 
عاشقان پرّان‌تر از برق و هوا 

شاید آن کلام والا که در معارف دینی به حضرت علی (ع) و امام‌حسین (ع) منسوب است نیز ناظر بر همین حقیقت باشد. گروهی خدا را از خوف جهنم عبادت می‌کنند و اینان بردگان اند؛ گروهی خدا را به طمع بهشت عبادت می‌کنند و اینان تاجران اند؛ گروهی نیز خدا را نه از سر ترس و نه از روی طمع بلکه از آن جهت که او را شایستۀ پرستش یافته‌اند عبادت می‌کنند و اینان آزادگان اند.

 خداپرستی و دینداری برده‌وار، خداپرستی و دینداری کاسبکارانه، خداپرستی و دینداری آزادمنشانه. چه بسا مولانا نیز با الهام گرفتن از چنین دیدگاهی است که میان واژۀ بنده به معنای منفی‌گونۀ برده یا حتی بندۀ مثبت معمولی متوسط، و واژۀ عاشق یعنی بنده و بند‌ی عشق، تفاوت قائل می‌شود.  
بنده، دائم خلعت و ادرارْ جوست 
خلعت عاشق، همه دیدار دوست…… پاک می‌باشد نباشد مزد جو 
آنچنان که پاک می‌گیرد ز هو 

هرچند واژۀ عشق در زبان قرآنی به کار گرفته نشده و شاید علتش آن بوده است که اهل حجاز از این واژه معنای دیگری درک می‌کرده‌اند، نه معنای عارفانه و موحدانه و ملکوت گرایانه را.

 اما واژه‌های «حبّ» و «حبّ اشدّ» در قرآن به کار رفته است: «و من النّاس مَن یتّخذ مِن دون‌الله انداداً، یحبّونهم کحبّ‌الله، والّذین آمنوا، اشدّ حبّاً لِلّه». مولانا و امثال او «اشدّ‌حبّاً» را همان حالت و حقیقتی می‌دانند که به آن «عشق» گفته می‌شود:.  
چون «یُحِبّونَ» بخواندی در نُبی ۳
با «یُحِبُّهُم» قرین در مطلبی 
پس محبت، وصف حق دان، عشق نیز 
خوف نَبْوَد وصف یزدان،‌ای عزیز 

از قضا در عربی معاصر نیز واژه حبّ به جای عشق به کار گرفته می‌شود، چنان که شادروان ام کلثوم می‌خواند: هَل رَ  اَی  الحُبُّ سُکاری مِثلَنا؟ آیا عشق، مستانی، چون ما به خود دیده است؟  
پی نوشت:
ــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ سست
۲ ـ محلّ نجات، پناهگاه، راهِ رهایی
۳ ـ  قرآن

منبع: اطلاعات انلاین