آدم‌برفی‌هایی که شاید روح‌مان را بخورند!
آدم‌برفی‌هایی که شاید روح‌مان را بخورند!

«…ولی عجیب‌ترین خاطره‌ای که از برف سال ۸۳ رشت دارم اینه که داشتم توی کوچه هم‌قد با طبقه دوم یه ساختمون قدم می‌زدم تا اینکه یکی اومد به‌م گفت: آقا لطفاً از اون‌ور برو، داری روی ماشین من راه می‌ری…» یک کاربر شبکه اجتماعی خاطره بالا را نوشته و کلی کاربر دیگر هم پای این […]

- آدم‌برفی‌هایی که شاید روح‌مان را بخورند!

«…ولی عجیب‌ترین خاطره‌ای که از برف سال ۸۳ رشت دارم اینه که داشتم توی کوچه هم‌قد با طبقه دوم یه ساختمون قدم می‌زدم تا اینکه یکی اومد به‌م گفت: آقا لطفاً از اون‌ور برو، داری روی ماشین من راه می‌ری…»

یک کاربر شبکه اجتماعی خاطره بالا را نوشته و کلی کاربر دیگر هم پای این خاطره نشسته‌اند به نقل خاطرات‌شان از برف آن سال رشت. همه خاطره‌ها رگه‌هایی از طنز دارند و انگار نه انگار که دارند یکی از فجایع چند دهه اخیر استان گیلان را روایت می‌کنند.

دانشمند‌ها می‌گویند این روش خودکار مغز است برای بقا! مغز سعی می‌کند در بازیابی خاطره از یک واقعه تلخ، این بار از زاویه‌های شاد و طنز به ماجرا نگاه کند. این یکی از ترفند‌های مغز است برای اینکه خاطرات تلخ روح آدم را نخورند.

موتور‌های جست‌وجو و پایگاه‌های محلی و غیررسمی خبری، اما چیز دیگری می‌گویند. از دیروز و پری‌روز که خیلی از مردم کشور هوای برفی شهرشان را نفس کشیدند، حال و هوای گیلانی‌ها انگار با اهالی بقیه شهر‌ها فرق دارد؛ این را از کانال‌ها و پایگاه‌های خبری محلی می‌شود فهمید. پایگاه‌هایی که تیتر یک‌هایشان حول این سوال می‌چرخد: «آیا برف سال ۸۳ در رشت تکرار می‌شود؟»

اگر می‌خواهید بدانید که ترس از تکرار برف سال ۸۳ در بین مردم گیلان چه‌قدر جدی است، بد نیست نگاهی به اخبار سال ۸۵ این استان بیندازید.

زمستان سال ۱۳۸۵ وقتی آسمان گیلان دوباره سرخ شده بود و نم‌نمِ برف داشت شروع می‌شد، مردم مثل مار گزیده‌هایی که حالا ریسمان سیاه و سفید دیده‌اند، به فروشگاه‌های مواد غذایی و نانوایی‌ها سرازیر شدند؛ طوری که در عرض یکی دو روز، به نقل از منابع محلی، مایحتاج اولیه در فروشگاه‌های نقاط مختلف گیلان پیدا نمی‌شد! این ماجرا را می‌توانید لا به لای اخبار سال ۱۳۸۵ و اطلاع‌رسانی‌های شهرداری و ارگان‌های مختلف استان پیدا کنید که اعلام کردند بارش برف این سال بی‌خطر است تا مردم با یادآوری زمستان سال ۸۳ وحشت‌زده نشوند.

روایت‌ها از برف سال ۱۳۸۳ بسیار زیاد و شگفت‌آور است. رشت، از سال ۷۹ برف به آسمانش ندیده بود. نوزدهم بهمن ۸۳ وقتی اولین دانه‌های برف از آسمان رشت شروع به باریدن کردند، شور و حال عجیبی را با خود به شهر آوردند.

مردم کم کم شال و کلاه و دستکش‌هایشان که سال‌ها کنج گنجه‌های خاک می‌خورد را بیرون می‌آوردند و آدم برفی‌ها کنار گذر‌ها پا می‌گرفتند. روز دوم برف، اما پارو‌ها از گوشه و کنار انباری‌ها بیرون کشیده شدند تا بار سنگین روی سقف‌ها را سبک کنند و شب سوم برف، دیگر ترس و نگرانی در چهره مردم دیده می‌شد.

وقتی بالاخره بارش برف قطع شد، آمار‌ها خبر از خرابی هزاران واحد مسکونی و تجاری در نقاط مختلف گیلان می‌دادند. ارتفاع برف در نقاط مختلف این استان از ۲ و نیم متر تا ۶ متر گزارش شده بود و مردم مجبور بودند در کوچه‌ها و خیابان‌های باریک از روی سقف خودرو‌های در برف مدفون شده حرکت کنند. مردم محلی هنوز وقت یادآوری آن سال، با نگرانی می‌گویند که اگر بارش برف یک روز دیگر ادامه پیدا می‌کرد، بسیاری از شهر‌های گیلان زیر برف مدفون می‌شدند.

اما آنچه در این ماجرا قابل بررسی است، نه صرفاً یک واقعه طبیعی بلکه یک رخداد اجتماعی است. گزارش‌های مختلفی از هم‌دلی مردم در کمک‌رسانی به خصوص در روز اول بارش سنگین برف در دست است، اما هر چه به روز‌های بحرانی‌تر نزدیک می‌شویم، رنگ بعضی گزارش‌های مردمی تغییر می‌کند؛ از اختلاف و مشاجره همسایه‌ها بر سر برف‌ریزی در حیاط خانه یک‌دیگر تا جر و بحث‌ها در صف‌های چند صد نفری نانوایی‌ها و اتفاقاتی از این دست.

قطع شدن برق و گاز کم کم باعث شده بود که دیگر نان هم به راحتی از تنور نانوایی‌ها درنیاید و مردمی که دسترسی به نیاز‌های اولیه زندگی ندارند و درگیر بحران شده‌اند، گاهی با هم درگیر شوند و کار به مشاجره برسد.

هشتاد و چند سال اگر تقویم را از آن روز‌های سخت مردم گیلان عقب ببریم، به برف سال ۱۳۰۰ همان منطقه می‌رسیم که در ارتفاعات تالش، داشت «میرزا کوچک خان» و «گائوک آلمانی» را زمین‌گیر می‌کرد؛ میرزا کوچکی که در کلام مردم محلی آخر اسمش «خان» داشت و تا چند وقت پیش از آن، دست قزاق و بیگانه به پر شالش هم نمی‌رسید و دورش پر از اسلحه به دست و دلاور بود، حالا همراه آلمانی‌اش را روی دوش گرفته بود و در سفیدی برف فرو می‌رفت.

آخرین دست‌نوشته‌ای که از میرزا کوچک خان به جا مانده، نامه‌ای است که در آن از پشت کردن برخی همراهانش گله کرده و دلش از برخی کسان که می‌توانستند شانه به شانه‌اش باشند، اما شاخ به شاخش شده‌اند، پر بوده است.

حالا، چه برف آذر ۱۳۰۰ باشد، چه برف بهمن ۱۳۸۳ و چه برف اسفند ۱۴۰۲، آنچه از بازخوانی تاریخ در اندازه‌های مختلف روابط اجتماعی آدم‌ها با هم برمی‌آید این است که برف‌ها آب می‌شوند و خاطرات‌اند که می‌مانند؛ خاطراتی که بعد‌ها در شبکه‌های اجتماعی خنده می‌گیرند، در سایت‌های خبری از مشاجره همسایه‌ها می‌گویند یا دست‌نوشته‌ای ناامید از یک سردار جنگاور می‌شوند که از یاران نیمه‌راهش گله می‌کند. مهم این است که بعد از آب شدن برف‌ها «گائوک آلمانی» باشیم یا «قزاق رضاخان».

منبع: مهر

+