و شروع کرد به مرور تاریخ فارس از انجوی ها و سادات طباطبایی و آل اینجو و به ویژه ابواسحاق اینجو و آل مظفر و امیرمبارزالدین و شاه شجاع …وحافظ خواندیم و کیف کردیم …درباره سادات کرمانشاه و کردستان و آذرآبادگان گفت و اینکه در کدام مناطق ایران به جای «سید» به سلاله و ذریه […]

- غمخوار وطن و در اندیشه اعتلای انسانیت بود

و شروع کرد به مرور تاریخ فارس از انجوی ها و سادات طباطبایی و آل اینجو و به ویژه ابواسحاق اینجو و آل مظفر و امیرمبارزالدین و شاه شجاع …وحافظ خواندیم و کیف کردیم …درباره سادات کرمانشاه و کردستان و آذرآبادگان گفت و اینکه در کدام مناطق ایران به جای «سید» به سلاله و ذریه رسول الله -که درود خدا بر او باد- «میر» می گویند وبا خنده گفت من هم میرعبدالصالح‌م و تو نیز میرعلی هستی.

آدم وقتی با یک انسانی روبه‌رو می‌شود که توانایی‌ها و استعدادهای متعدد و متکثری دارد حظ می‌کند و من خیلی دوستش داشتم و او نیز خیلی با من – و البته بعدها دانستم با خیلی‌ها- مهربان و خیرخواه بود…هربار با او صحبت می‌کردم با گرمی و شور می‌شنید و با مهر و شوق پاسخ می‌داد. ساعات در کنار او بودن ساعت رشد علمی و معنوی بود از همان‌ها که حضرت عیسی -که بر او سلام باد- فرمود با آنان همنشین شوید …
قال الحواریون لعیسی بن مریم علیه السلام:
یا روحَ الله من نجالس إذاً؟ قالَ : مَن یُذَکِّرُکُمُ اللّه  رُؤیَتُهُ ، و یَزیدُ فی عِلْمِکُم منطِقُهُ ، و یُرَغِّبُکُم فی الآخِرَهِ عَمَلُهُ 
آن نیک مهر، آن زلال جویبار جاری مهربانی، آن بنده ی نیک خدا، آن پیرو صادق مرام و مکتب جعفری همین گونه بود … دیدارش زنده کننده یاد خدای مهربان و حکیم در جان‌ها بود و گفتارش و استواری سخنش  افزاینده‌ی دانش بود و کردارش نور و آتش شوق به دیگرسرای در دلها می افروخت.

دریغ که آدمی فراموشکار است و از یاد می برد که فرصت ها چونان ابر می گذرند اما گمان ساده ی ما بر جاودانه بودن دیدارهاست که نیست … اگر به درستی مرگ اندیش بودیم و دم غنیمت می‌شمردیم و روز وصال را قدر می دانستیم اکنون غصه در دلمان به‌سان بیستون عظیم نبود نشنیدیم اگرچه خواجه فرموده بود:
 غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

در جامعه اسلامی دانشجویان با پسرخاله ‌ام و پسر دایی ام که در دانشگاه های تهران و شیراز دبیر جامعه بودند دوست بود، بعدها این را در اندیشکده متوجه شدم ، دیدم آن‌ها هم آن‌جا عضو هستند، خب دو تا مهندس فامیل ما چه نسبتی با پزشک مجتهد تاریخ دان اهل فلسفه می توانستند داشته باشند؟ این سوالات مرا متوجه سابقه آشنایی آنها و سابقه تشکلاتی دکتر جعفری کرد
همیشه به تکریم و با عزت و احترام از خانواده ما یاد می کرد و با اشاره به تاریخ فارس و خاندان انجو و دو دانش آموخته فامیل مادری ما که با او دوست بودند.
با لطف و احترام به این بنده حقیر سراپا تقصیر خدای متعال می گفت شما بزرگ‌زاده هستید.. به قول پروین اعتصامی درست آن است که بگویم من آینه ای بودم که او در من خود را می دید و به لطف این گونه اکرام می کرد، بزرگ‌زاده او بود.

در جریان مسابقات قرآن و عترت وزارت بهداشت در سالن همایش‌های رازی دانشگاه علوم پزشکی ایران دیدمش شاید سال ۱۳۹۰ یا همان حول و حوش بود، با هم درباره تلاوت قرآن و شعر حرف زدیم.شعر خواندیم و غزل گفتیم و حافظ و سعدی خواندیم و از نغمه صبا و بیات و حجاز و سه گاه و نهاوند گفتیم و از مصطفی اسماعیل و منشاوی و عبدالباسط …
 گفت چرا در اندیشکده نیستی؟ بیا به اندیشکده و من به اندیشکده پیوستم.

واقعاً عمر می گذاشت برای آنجا، آدم‌های زمانه امروز ما برای کاری که نفعی برایشان نداشته باشد وقت نمی‌گذارند، کاری که پول در آن نباشد سَمت‌ش نمی روند، میر عبدالصالح اما بر خلاف آدمهای منفعت طلب زمانه برای اندیشکده عمر و اعصاب می گذاشت،

اندیشکده یک آرمان‌شهر بود

وطن دوستی، خردورزی، اعتدال، مهرورزی، مدارا، هنر هنر هنر، علم علم علم و دینداری و سلامت نفس موج می زد در آن …جمعی فرهیخته دور خودش جمع کرده بود و به انسانیت و انسان والا می‌اندیشیدند. به قول خودش هرکس هم در زمینه ای دانایی نداشت فضلیت سکوت را تمرین می کرد.
سید عبدالصالح درباره رویه های نادرست و بی دانشی ها و آدم های اشتباهی منتقدی صریح اللهجه، شجاع، روش‌مند و منطقی و البته و به تأکید وفادار به نظام جمهوری اسلامی و آرمان های انقلاب اسلامی و پدر شهیدش بود.

من در آنجا به خاطر قلت مایه ام،  تمرین فضلیت سکوت می کردم و می خواندم و یاد می گرفتم …رسم الخط ویژه ای اتخاذ کرده بود. تسلط او به تاریخ ایران پیش از اسلام را و به خط های ایرانی قبل از اسلام را آنجا در او یافتم، شمع جمع بود. از ادیان مختلف از رشته ها و مشاغل مختلف از شهرها و استان های مختلف آدمهای ارزشمند را دور هم جمع کرده بود و در وفاق آنها که همه یک خصوصیت مشترک داشتند -ایرانی بودند- می کوشید

قرار بود یکشنبه به دانشگاه ما بیاید و برای دانشجویان PhD ما فقه پزشکی بگوید …به خاطر دوستی و مهری که بین‌مان بود من از طرف گروه اخلاق پزشکی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی مسؤول پیگیری آمدن ایشان شدم. وقتی برای تنظیم قرارداد حق التدریس حکم کارگزینی ‌ش را برایم ایمیل کرد، خیلی جا خوردماو اگرچه به عنوان یک عضو هیأت علمی و مانند یک استاد به معنای واقعیِ کلمه، تمام وقت در کار درس و بحث و نوشتن و خواندن و گفتن بود و اگرچه از نظر علم و هنر و دانش و به قول رودکی سمرقندی از شمار خرد، بیش از هزاران تن بود … پرداختی حکم کارگزینی‌ش کمتر از یک سوم یک تن عضو هیأت علمی با همان سابقه خدمتی او بود.

او که این همه دوستان تاثیر گذار از مقامات مختلف داشت، او که ذکر فضایل پدرش را رهبر انقلاب کرده بودند و آقازاده ای بود که خودش آقا بود، با این همه سابقه فعالیت‌ های دانشجویی و مدیریتی، با آن همه توانایی و علم و خرد و اندیشمندی حتی برای هیأت علمی شدنش از طریق مقاماتی که می شناختندش اقدامی نکرده بود و فقط با ردیف پزشک عمومی/ mph کارمند استخدامی مرکز بهداشت بود.

در این یکی دو سال گذشته بسیاری از کارمندان دارای شرایط ایثارگری با شرایطی می توانستند بدون فراخوان هیأت علمی شوند، از این قانون هم استفاده نکرده بود، با توجه به رتبه کنکور و مقالات و تلاش هایش می توانست در این سالها از قوانین مرتبط با استعدادهای درخشان استفاده کرده باشد، این کار را هم نکرده بود.

نمی دانم این سوالاتی بود که با دیدن حکم کارگزینی ش برایم شکل گرفت و هیچوقت فرصت نکردم از خودش بپرسم چراکه آن اولین فرصت که گاهی منتظرش هستیم دیگر هیچوقت نیامد، یکشنبه خیلی تلاش کردیم با او تماس بگیریم، تلفن هایمان را جواب نداد،‌پیامک‌ها را نیز پیگیری کردیم، به دانشگاه علوم پزشکی تهران هم از روز شنبه نرفته بود، نیمه شب در اینستاگرام استاد منوچهر پروینی، دوست شاعری که عبدالصالح در اندیشکده ما را با هم دوست کرده بود پیام هولناک وفاتش را دیدم و دنیا بر سرم خراب شد.
آری
آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟

*پزشک  متخصص اخلاق پزشکی
عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی 

۴۷۴۷

منبع: خبـرآنلاین