اسرائیل چه خوابی برای ایران دیده است؟
اسرائیل چه خوابی برای ایران دیده است؟

اطلاعات نوشت: آوْشْویتس، اردوگاه کار اجباری آلمان در لهستان بود که گفته می شودمجموعاً بیش از یک میلیون نفر  در آن به دست قوای نازی کشته شدند که شامل یهودیان، زندانیان سیاسی لهستانی، اسرای جنگی شوروی، کولی‌ها و سایر اسرای جنگی متفقین می‌شود. صهیونیست ها  تاوان جنایت غربیان را، از مردم فلسطین  گرفته اند و جنایات اخیرشان […]

- اسرائیل چه خوابی برای ایران دیده است؟

اطلاعات نوشت: آوْشْویتس، اردوگاه کار اجباری آلمان در لهستان بود که گفته می شودمجموعاً بیش از یک میلیون نفر  در آن به دست قوای نازی کشته شدند که شامل یهودیان، زندانیان سیاسی لهستانی، اسرای جنگی شوروی، کولی‌ها و سایر اسرای جنگی متفقین می‌شود. صهیونیست ها  تاوان جنایت غربیان را، از مردم فلسطین  گرفته اند و جنایات اخیرشان در غزه نشان دهنده خوی یکسان آنها و نازی هاست.

«بمباران شهرهای اروپایی و اردوگاه‌های کار اجباری، تنها مجریان پیشگام همان سرنوشتی بودند که پیشرفت‌های تکنولوژیک از زمانی پیش از این برای خانه‌ها مقدر کرده است.

این خانه‌ها تنها به کار این می‌آیند که مثل قوطی‌های کنسرو دورشان بریزیم!» (آدورنو، نقل از ادوارد سعید)

چه باید گفت بعد از بمباران‌های وحشیانۀ غزه؟ پس از غزه، مفهوم «خانه» و «میهن» را چگونه می‌توان تعریف کرد؟ باید پرسش را به آن ساختارهای پیشین در سطح دولت ـ ملت‌های برساختۀ خاورمیانه منتقل کرد که در نهایت بی‌خانمانی را بر صاحبان قرون و هزارۀ این سرزمین مقدر ساخته است.

این پرسش قبل از هر چیز، پرسشی است روایی و روایت ساز؛ روایتی که غرب برای صهیونیسم از همان آغاز تولد ساختار نکبت در زهدان استعمار سرهم‌بندی کرده و ققنوسِ روایت فلسطینی‌ها که هر بار از دل شکست‌ها و آوارهای خانه‌های غصب شده شان سر برآورده است.

آدورنو ـ فیلسوف کلیمی و چپ‌اندیش ـ حکم مشهوری در باره «خانه نوشتن» دارد که ادوارد سعید آن را به قلمرو معنایی فلسطین منقل می‌کند:  «تأملات آدورنو ناشی از این اعتقاد است که تنها وطنی که حالا حقیقتاً وجود دارد، گرچه شکننده و آسیب پذیر است، در نوشتن است… جای دیگر  خانه متعلق به زمان گذشته است.» 

اکنون پس از نازیسم و آشویتس، این صهیونیسم است که خانه‌ها را تبدیل به کوره‌های جسدسوزی کودکان و زنان و مردان کرده است.

در این بی‌خانمانی خاورمیانه‌ای که ساختار دولت ـ ملت‌های برساختۀ استعمار آن از سده‌ای پیش آن را مقدر کرده است، برای فلسطینی تنها خانه‌ای که باقی می‌ماند، خانه روایت از دست رفتگی است. آنچه از دست رفته در «خانه روایت»، در کلامستان جدید فراچنگ می‌آید.

بولدوزوهای ویرانگر و بمباران‌های «غزه صاف کن» (تعبیر کاربردی صهیونیستی) نمی‌توانند «خانه روایت» فلسطینی‌ها را به زیر آوار ببرند و زوج «روایت ـ خانه» را درهم بشکنند: 
لَنَا بَلَدٌ من کَلاَمٍ تَکَلَّم تَکَلَّم
لأُسنِد دَربی عَلَى حَجَرٍ مِن حَجَر
لَنَا بَلَدٌ مِن کَلاَمٍ تَکَلِّم تَکلَّم
 لِنَعرفَ حَدّاً لِهذَا السَّفَر
سرزمینی از واژگان داریم

کلمه به کلمه به مکالمه درمی آوریم

سنگ سنگ راهش را می‌چینیم

سرزمینی از واژگان داریم

کلمه به کلمه می‌دانیم

انتهای این سفر را.

آدورنو می‌گفت: «پس ازآشویتس، نمی‌توان شعر سرود»؛ اما فلسطینی‌ها پس از هر آشویتسی که اسرائیل بر آنها می‌بارد، شعر می‌گویند و روایت فلسطین را از سر می‌گیرند. حتی در زیر بمباران. اکنون سخن آنها فقط یک شعر نیست، تصویر غزه است؛ تصویر آن خانه خراب‌ها که در رسانه‌ها می‌بینیم و می‌شنویم که بر تلی از ویرانه‌ها و در زیر سقفی از دود و فسفر که آسمان شهر را تیره کرده، می‌گویند: «حسبنا الله و نعم الوکیل»، الحمدلله می‌گویند و ذکر بر زبان جاری می‌سازند… 

در مقام مقایسه می‌توان به سخن آگامبن در کتاب «باقی مانده‌های آشویتس» اشاره کرد که: «جان به‌در بردگان آشویتس به چنان درجه‌ای از استیصال رسیده بودند که نمی‌توانستند سوژه سخنگوی خود باشند. سامان سخن گفتن نبود!»

در غزه اگر سامانه پزشکی و بهداشتی و غذایی وآب و برق را شمرهای مدرن صلیبی ـ صهیونیستی درهم شکسته‌اند، اما نتوانسته‌اند سامان سخنگویی فلسطینی را درهم بشکنند. 

تعابیر آشنا در تمدن اسلامی، همان‌هایی است که به یاری‌شان تهاجم مغول را از سر گذراندیم. واژگان عرفان و ترجمان قرآن در ادب فارسی شامخ و غنی شده در یک فضای میان فرهنگی بود که از پس تهاجم مغول برآمد و خانه و کاشانه مردمان این جغرافیا شد. اکنون بار دیگر صلیبی‌ها تاخت آورده‌اند بر سرزمین امت محمدی و این بار در ترکیبی دو عنصری: صلیبی ـ صهیونیستی. 

بازنگری هویتی

در همه این سالها آموزگاران امور هویت ملی در  نگرش ایرانشهری می‌گفتند «امت» را فراموش کنید که یک واژه منسوخ است مربوط به عصری سپری شده؛ همان سخنی که سده‌ای پیش جماعت «ترکان جوان» از توتالیترهای فرانسه و آلمان پیشانازیستی آموخته و به شکلی به مراتب پیشرفته‌تر از ناسیونالیسم تک‌هویتی در قالب «گذار از آگاهی امت به آگاهی ملت»، دستورسازی کرده بودند

امت‌ستیزی نسلهای بعدی ناسیونال فاشیست‌ها یک «اقتباس در اقتباس» بود و حاشیه‌ای رنگ‌باخته بر شرق‌شناسی منسوخ و تک‌هویت‌گرایی تفرقه‌آلود در فضای همسایگانی. 

اکنون بعد از غزه، یعنی پس از آنکه بلینکن در دیدار نتانیاهو گفت: «نه در مقام وزیر خارجه امریکا، که به‌منزله یک یهودی به اسرائیل آمده‌ام»، پس از سخنان بایدن در ضرورت اختراع مجدد اسرائیل، دیگر آن حرفها که «دوران امت گذشته»، فی نفسه بدل به یک کلیشه نخ‌نما شده و دورانش سپری گشته است.

حالا معلوم می‌شود آن همه تیشه‌ها که در طول یک قرن اخیر بر وحدت امت زده شده و  آن‌همه هویت پردازی‌های تکوارۀ ناسیونالیستی در همه اشکالش، کارکردی جز جاده صاف‌کنی یک «امت دیگر» در هیأتی صلیبی ـ صهیونیستی نداشته است. 

هابرماس که این روزها بیانیه‌ای به دفاع از اسرائیل در هراس از همسان‌شدگی اسرائیل و نسل کشی در منظر افکار عمومی کشورهای غربی تدوین کرده، خود منتقد برجسته «ناسیونالیسم بربرصفت» در مغرب‌زمین است و در مقام نظریه پرداز نامور اتحادگرایی در سطح قاره اروپا می‌گوید: فرایند ملت ـ دولت‌سازی‌های اروپایی باید چنان تکامل یابد که با ساختار نوین «منظومه‌های پساملی» در سطح اتحادیه اروپا سازگار گردد.

به عبارتی دیگر غربی‌ها چنانچه استاد مطهری در مقدمه درخشانش در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» آورده، در رویکردی منطقه‌گرایانه می‌کوشند بر مبنای نگاهی انتقادی و رفرمیستی به ساختارهای دولت ـ ملت کهن، هویت‌های ملی خودشان را به گونه‌ای بازتعریف کنند که به کار همگرایی‌های فراملی بیاید.

 اما در این سوی قاره‌ها، پیروان راست‌کیش مکتب شرق‌شناسی استعماری، به تأسی از مدل قرن نوزدهمی و فاشیستی و پیشافاشیستی دولت ـ ملت‌های منسوخ آن عصر سپری شده، درکی امت‌ستیز و همسایه‌گریز از هویت ملی کشورمان به دست می‌دهند تا به این ترتیب راه برای تعمیم پروژه جنگ‌افروزی همسایگانی و پروژه کلنگی‌ساختن خاورمیانه هموار گردد؛ اما غزه اکنون در مقام شهید و شاهد زمانه، با تمام ویرانه‌های خود به ما درس وحدت، درس امت و درس غلبه بر آن تنگ نظری‌های ملی‌گرایانه و تفرقه‌های بیناهمسایگانی می‌دهد که از همان دهه‌های آغازین قرن گذشته زمینه‌ساز نقش بستن مولودی نکبت بر زمین خون و ترور و سرقت سرزمینی بوده است. 

رفتار  غربیان

آن شش کشور غربی اکنون چونان یک «امت» بر ضد فلسطین و غزه عمل می‌کنند.

در این میان تنها مایه تسلا، شاید همان شکافی باشد که در خود غرب میان ملتها، یا دست‌کم بخش وسیعی از جامعه مدنی جوامع غربی با دولت‌ها یعنی ترکیب امت‌گونه صلیبی ـ صهیونی افتاده است. 

اکنون به شیوه‌ای نزدیک به گفتار آدورنو باید گفت بمباران شبه‌هیروشیمایی غزه صرفاً مجری آن چیزی بود که قرنی پیش، در طلیعه گذار به دولت ـ ملت‌های پادگانی و پلیسی، عملیاتی شدن دستورالعمل «گذار از امت به ملت»، مقدرِ ملتهای خاورمیانه کرده بود.

به واکنش بزدلانه و خائنانه برخی بازی‌خوردگان منطقه‌ای صهیونیسم در آن سوی نیل و خلیج فارس نگاه کنید: یک استاد ترکیه در گفتگو با تلویزیون ۲۴.تی.وی گفت: «هیچ یک از آن کشورهای منطقه جرأت نکردند پاسخی به تهدید اخیر نتانیاهو بدهند که امر به سکوت جهان عربی در قبال فاجعه غزه کرده بود!» 

تحلیل این کارشناس منطقه‌ای از علت آن هراس و انفعالِ جرأت‌بخش صهیونیسم تکان‌دهنده است: «آنها بر اساس روان شناسی ضعف عمل می‌کنند. درست به همان‌سان که اردوغان در آلمان بر روان شناسی بدهکاری غرب و آلمان به اسرائیل تأکید کرد، باید از روان شناسی مشابهی در میان کشورهای عربی سخن گفت: روان شناسی بدهکار بودن به انگلستان که مرزهای آن دولت ـ ملت‌ها را ترسیم کرده است!

غربی‌ها چشم بر جنایات اسرائیل بسته‌اند، از آن رو که به علت راه‌گشودن به هولوکاست، خود را بدهکار اسرائیل می‌دانند. و کشورهای عربی نیز به گونه‌ای دیگر هستی ساختار جعل دولت ـ ملت‌های خود بر زمینه گسست از امت را وامدار انگلستان می‌دانند!»

سرشت انقلاب اسلامی

از همین‌جاست اهمیت ترکیب‌بندی درخشان میان ملت ـ امت که سرشت‌نمای انقلاب اسلامی بود و مقال مسلط هشت سال دفاع مقدس. ناسیونالیسم گسسته از «جامعه‌شناسی امت»، سرشت‌نمای قرن سپری شده‌ای بود که هنوز هم به‌تمامی سپری نشده و نکبت آن با ماست. 

آگاهی ملی در بدایت ظهور مشروطه بنیادِ خود در ایران و عثمانی، نسبتی خویشاوندی با آگاهی امت داشت. مشروطه اساساً نه در فضای ملت ـ دولت‌های جداگانه، که در فضای انترناسیونالیسم امت متولد شد. بر بستر شکست آرمان پارلمان و مشروطیت و جمهوریت بود که ترکان جوان دستورالعمل «گذار از امت به ملت» را ابداع کردند.

این یک گسست کودتایی بود و متضمن گسست از زبان فارسی و همۀ مشترکات فرهنگی و فضای همزیستی چندفرهنگی که به یمن پاردایم قرون تمدنی امت ممکن شده بود.

مشروطه ایرانی در دل همین انترناسیونالیسم مشروطگی (عثمانی و ایرانی) ممکن شد؛ یعنی در متنی از توازن طلایی میان امر ملی، امر منطقه‌ای و امر جهانی (به بیان مأخوذ از فرمان مظفرالدین‌شاهی: در عداد دول صاحب کنستیتوسیون جهان درآمدن). 

نطفه اسرائیل بر زمینه شکافی نقش بست که در لحظه گذار به دولت ـ ملت‌های مدرن میان ملت و امت افتاده بود. جعل خشونت‌بار اسرائیل، اعلامیه بالفور، تبدیل غزه به بزرگترین زندان روباز جهان، تبدیل آن زندان روباز به اردوگاه مجازات جمعی یک ملت، در حقیقت زمینه‌ساز پیشتاز چیزی بود که عبور از مشروطه و نظام پارلمانی به نظام دولت ـ ملت پادگانی و تجدد آمرانه در ترکیه و ایران و جهان عرب برای یک بی‌خانمانی ساختاری رقم زده بود. هفتم اکتبر در پیامد رخدادگی خود به‌مثابه یک رخداد فلسفی دیوار برلین دیرپای خاورمیانه را فروپاشید. 

هفتم اکتبر حادثه دوران‌ساز

به‌رغم هر آنچه بر سر غزه آمد، و به‌رغم هر آن رنج و شکنج و خونی که مشاهده آن منظره‌ها در جانها جاری کرده، باید گفت حادثه هفتم اکتبر در رخدادگی دوران‌ساز خود درست به قلب فلسفه بنیادی اسرائیل زده است: به دیوار آپارتاید و به آن فانتزی صهیونیستی که در پس‌زمینه ادراکی دیوار وجود دارد و دیوار پرده ظهور و نمایش آن است.

یک رخداد در مفهوم فلسفی آن «گشودن موضعیِ امکانات سیاسی است»؛ امکانی که پیشتر ناممکن فرض می‌شد. دیوارهایی که اسرائیل به دور غزه و کرانه باختری معماری کرده، وجه رؤیت‌پذیر تروریسم دولتی آن نظام اشغالگر است. آن دیوار شرم مجاهد پرندگان حماس بر سر آن فرود آمدند، آن بولدوزورها که از دیوار آپارتاید صهیونیستی عبور کردند، عبور از معماری صهیونیسم ـ تروریسم نیز بود. 

اکنون در امتداد راهی که حماس و غزه با آن‌همه مجاهدت‌ها و شهادت‌ها گشوده است، خاورمیانه‌ای متفاوت، در دسترس باشندگان این منطقه مظلوم قرار گرفته است. یک ائتلاف نوین منطقه‌ای در افق دیده می‌شود:

 آن هزاران یهودی که در خیابان‌های شهرهای آمریکا گفتند: «نه به نام ما» و فریاد «بگذارید غزه زنده بماند» سر دادند

 و آن ایرلند و اسپانیایی که استقلال خود را در هیأت شش کشور صلیبی منحل نکردند، آن خیابان‌های فرانسه که تغزل اسرائیلی سخن مکرون را سترون ساختند و شکافی هرچند کوچک اما مهم میان فرانسه و نتانیاهو افکندند، و آن راهپیمایانِ پل رودخانه تایمز که پل میان‌‌فرهنگی برای فلسطین شدند، آن تظاهرکنندگان امریکایی که خیابان‌های نیویورک و محله کاخ سفید در واشنگتن را به تسخیر خود درآوردند، کلمبیا و آن هفت هشت کشور آمریکایی لاتین،…

امید تازه ماست برای برساخت یک ائتلاف دیگر، یک خاورمیانۀ دیگر که خاور میانه نباشد، خاور باشد و خانه و کاشانه مردمان این جعرافیای مظلوم در این عصر مدرن. 

اکنون در چنین فضایی از بروز جلوه‌های انسانی و روشنفکری حیات‌باور و حقوق بشری افکار عمومی جهانی اندک‌ اندک بیدار می‌شود. ذهنها اکنون متوجه آن تهدیدی شده که بنیادگرایی اسرائیلی متوجه امنیت نه فقط ایران و منطقه، بلکه امنیت جهانی کرده است.

به عبارت دیگر و بسیار مهمتر این که امروزه در پرتو درسی که جهان از رخداد غزه گرفته، اندک اندک روشن می‌شود که نتانیاهو دقیقاً همان خطری را متوجه منطقه و جهان ساخته که خود سالها در سخنرانی سازمان مللی از طریق بازنمایی ایران به شکل یک بمب اتم در آستانه انفجار، و از طریق سایر ادا و اطوارهای مهوع به جانب کشورمان فرافکنی می‌کرد.

اسرائیل برای مقابله با این شفاف‌شدگی صورت مسئله اصلی، می‌کوشد یک جبهه جدید بگشاید و کشورمان را به آن میدانی بکشاند که به زعم او، مسئله جنایاتش در غزه را تحت‌الشعاع مسئله‌سازی و به بیان دقیق‌تر و عالمانۀ ظریف، «امنیتی‌سازی از ایران» نماید. 

نگرانی ملی

در چنین فضایی که محیط امنیتی و منطقه‌ای کشورمان چنین خطرآفرین شده، باید بیش از هر زمان دیگر نگران ایران بود. این بدان معناست که نه اصلاح‌طلبی کلاسیک و نه براندازی تک‌هویتی و معارض، و از آن مهمتر، نه مداخلۀ روزافزون در مهندسی جزئیات زندگی شهروندان، می‌تواند پاسخی کارآمد در برابر چالش مشخصی باشد که صهیونیسم در امتداد پیش‌بینی‌ناپذیر رفتار تروریستی و بنیادگرایانه خود متوجه کلیت ایران و تمامیت منطقه کرده است. 

به طور مشخص برخلاف آن رویکرد کلاسیک که می‌گوید «حاکمیت بد و استبدادی» بر خلأ قدرت و آنارشیسم و ناامنی ترجیح دارد، باید صورت‌بندی نوینی از ماهیت خطر اسرائیل در لحظه دقیق کنونی عرضه کرد.

مسأله به‌سادگی این است که حاکمیت و حکمرانی بد نمی‌تواند در شرایط کنونی، آن امنیت مطلوب را در فضای جامعه و در سطح امنیت ملی و منطقه‌ای بگستراند.

کشور عزیز ما به سطح بالایی از امنیت و به درجه نوینی از حکمرانی خوب نیاز دارد که از عهده آن تهدید مشخص و بی‌سابقه‌ای برآید؛ بنابراین یک بار دیگر به فرمول ساده اما حکیمانه‌ای برمی‌گردیم که برای مثال از بانو مرضیه برومند شنیدیم؛ یعنی باید به جای توسل به فرمول نفرت (شما با ما بد شدید، ما هم چون زورمان به شما نمی‌رسد، این بدی و نفرت را به فلسطین و حماس و غزه فرافکنی می‌کنیم)، از حاکمیت و حکمرانی خوب شروع کنیم که در پیامدباره تجربه‌شده و زیستۀ آن، مردم هم با حاکمیت خوب شوند و به این ترتیب سطح امنیت انسانی و داخلی و منطقه‌ای ایران به طور کیفی ارتقا یابد. 

می‌گویم «تجربۀ زیسته» و منظورم آن است که آن همبستگی ملی و نامشروط به سلب آزادی‌ها، چیز بی‌سابقه‌ای در ایران نیست و مردم ما در مقاطعی هرچند کوتاه اما عمیق و کیفی، آن را زیسته و در حافظه تاریخی خود انباشته‌اند.

طنز حزن‌آلود تاریخ آن است که برومند آن سخنان را در مراسم ختم هنرمندی اندیشمند و پارادایم‌ساز در تاریخ سینمای ایران گفته که خود در «روز قدسۀ» نخستین، یعنی روز قدسی که آیت‌الله طالقانی امامت و خطابت آن را برعهده داشت، از امضاکنندگان بیانیه همبستگی مردم ایران با آرمان خلق قهرمان فلسطین برای بازگشت به سرزمین تاریخی و آبا و اجدادی بود. 

از این رو باید آن «مازاد معنا» را که در گزارۀ «شما با مردم خوب باشید، مردم هم در کنار شما و علیه اسرائیل…» نهفته، استخراج کرد: شما به همان پیمان و قرارداد اجتماعی که در روز قدس سال ۵۸، خصلت‌نمای جامعه ایران بود، بازگردید، مردم نیز همچنان‌که بارها بر سر بزنگاه‌های تاریخی نشان دادند، در مقابل تهدید مشخص دشمن در کنار شما خواهند ایستاد.

اما چنان‌که دیدیم، واکنش‌های اوپوزسیون واکنشی و تک‌هویتی به آن گزاره روشن، چندان هم بر استخراج «مازاد معنا» از حکمرانی خوب و حاکمیت نیک استوار نبود. برعکس، همچنان‌که خصیصه‌نمای بازی‌های هویتی است، فروکاستِ امر روشنفکری به فقر تک‌هویتی تأثیر خود را در فقر معنایی و اندیشگی رویکرد معارض برجای نهاد و گوینده آن سخن حق را بدانجا کشیدند که در محضر یک فشار جمعی در محله سینما حاضر شود و «توضیح بدهد».

این فشار را به شکل دیگر و در سطحی بسیار بالاتر دیدیم آنگاه که گوترش ـ دبیرکل سازمان ملل متحد ـ گفت: «باید این واقعیت را به رسمیت شناخت که عملیات حماس در خلأ رخ نداده است! مردم فلسطین ۵۶ سال در شرایط خفقان‌آور اشغال زیسته‌اند، سرزمین‌هایشان در طول همه این سالها بلعیده شده است، و حملات هراس‌آور حماس نمی‌تواند توجیه‌گر مجازات جمعی مردم فلسطین باشد.» 

البته گوترش تحت فشار لابی صهیونیستی مجبور شد در باره سخنانش «توضیح بدهد»؛ اما نیروی افکار عمومی جهانی به‌تدریج این فشارها را پشت سر خواهد نهاد. بازتاب این نیروی انسانی را تا حدودی می‌شد در سخنان مکرون مشاهده کرد که گفت: «کشتار مردم بی‌گناه به بهانه جنگ با تروریسم (بهانه اسرائیل برای نسل‌کشی) قابل توجیه نیست.» آنچه گوترش و مکرون به نحو ناقص و پوشیده گفتند، در تظاهرات اعتراضی واشنگتن بیانی شفاف یافت که هم فریاد زدند و هم پلاکارد «یک هولوکاست، هولوکاست دیگر را توجیه نمی‌کند»، برافراشتند. 

بازتاب جهانی

به این ترتیب برای نخستین بار نه فقط در تظاهرات صدها هزار نفری استانبول یا در امریکای لاتین، بلکه در خود امریکا، در حیاط خلوت لابی صهیونیستی، برای نخستین بار گزاره‌ای در سطحی چنین نیرومند شکل می‌گیرد و روز به روز نیرومندتر می‌شود که گزاره‌های بنیادی اسرائیل را به لرزه درمی‌آورد.

این دیگر انکار هولوکاست نیست که صهیونیست‌ها برایش سر و دست می‌شکنند تا مدعی شوند هولوکاستی دیگر علیه موجودیت یهودیان در راه است و بنابراین امریکا باید بودجه بیشتری بدهد و باید به تسلیحات به‌مراتب مرگبارتری مجهز شد، بلکه یک گفتمان استدلالی نوین و بشری و بشرپسند است که راه سوداگری صهیونیستی بر سرمایه تاریخی قربانیان هولوکاست را می‌بنند و می‌گوید هولوکاست در یک مقطع تاریخی و در یک جغرافیای متفاوت، هولوکاستی در مقطع و جغرافیایی به‌کلی متفاوت را توجیه نمی‌کند. 

به این ترتیب هر آنچه نتانیاهو در دو دهه گذشته با موج‌سواری روی انکار هولوکاست، و به گونه مشابه با سرمایه‌گذاری روی گفتمان‌سازی ناشیانه احمدی‌نژادی مهندسی کرده بود، اکنون در معرض مهندسی معکوس افکار عمومی و حتی دیپلماسی جهان اسلامی قرار گرفته است.

این هفتاد و پنج سال نکبت اسرائیل و این روزها و شبهای سراسر درد و خون و بمب و جنایات همان نکبت نشان داد که خاورمیانه روی خوش نخواهد دید مگر آنکه اسرائیل خلع سلاح اتمی شود و اسرائیل خلع سلاح نخواهد شد مگر آنکه خلع گفتمان شود و آن گفتمان توجیه‌گر کشتار و قتل عام، و آن خیالوارۀ شومی که در پس پشت سلاح اتمی اسرائیل وجود دارد، در یک سطح جهانی واسازی شود و در معرض ساختارشکنی جهانی قرار گیرد. 

منبع: اطلاعات انلاین