آشنایی با یک دنیای باشکوه
آشنایی با یک دنیای باشکوه

بیشتر انسان‌ها در دنیای بیرونی زندگی می‌کنند و از دنیای درون خود و قدرت خارق‌العاده‌ای که درون آن‌ها قرار دارد، یا بی‌خبر هستند و یا نسبت به آن بی‌توجه‌اند و از آن استفاده درستی نمی‌کنند. همۀ ما انسان‌ها مانند معدنی هستیم که در آن رگه‌هایی از طلا وجود دارد. کافی است در ابتدا این مسئله […]

- آشنایی با یک دنیای باشکوه

بیشتر انسان‌ها در دنیای بیرونی زندگی می‌کنند و از دنیای درون خود و قدرت خارق‌العاده‌ای که درون آن‌ها قرار دارد، یا بی‌خبر هستند و یا نسبت به آن بی‌توجه‌اند و از آن استفاده درستی نمی‌کنند. همۀ ما انسان‌ها مانند معدنی هستیم که در آن رگه‌هایی از طلا وجود دارد. کافی است در ابتدا این مسئله را بدانیم و به آن توجه کنیم و سپس با تلاش و به کمک روش‌های درست، طلای درونمان را به دست بیاوریم و در انتها به بهترین شکل ممکن از آن استفاده کنیم.

درون ما دنیایی از آگاهی، ایمان و اعتقاد، استعداد و خلاقیت، احساس و عاطفه و قدرتِ تمرکز برای رسیدن به هدف وجود دارد. نوع نگاه ما نسبت به خود، دنیای بیرون و هدفی که قرار است به آن برسیم، در رفتار‌های بیرونی ما بسیار اثرگذار است. بگذارید خیالتان را راحت کنم و بگویم این دنیا نیست که ما و شخصیتمان را شکل می‌دهد، بلکه این درون ماست که دنیا را می‌سازد.

ویلیام جیمز (William James)، پدر روانشناسی آمریکا، می‌گوید «بزرگ‌ترین اکتشاف قرن ۱۹ مربوط به اختراع‌ها و اکتشاف‌های دانش فیزیک نبود، بلکه مهمترین کشف، در زمینۀ دنیای درون صورت گرفت و آن این بود که بشر به این پدیدۀ مهم، یعنی قدرت شگرف ضمیرِ متأثر از ایمان و اعتقاد دست یافت و به این مسئله پی‌برد که هر انسانی دارای مخزن سرشاری از نیرو‌های نامحدودی است که می‌تواند به کمک آن بر تمام مشکلات غلبه کند.» (قدرت فکر، ص۲۴۹)

با اینکه پیامبران دارای نیروی عظیمی بودند، باز هم از خدا درخواست می‌کردند تا این نیرو بیشتر شود و بتوانند ماموریت‌های سنگین را انجام دهند

وقتی ما از خدا درخواستی داریم، او ابتدا ذهن و درون ما را برای رسیدن به آن درخواست آماده می‌کند. یعنی خدا به ما کمک می‌کند تا درون خود را تقویت و هماهنگ کنیم تا به وسیلۀ آن بتوانیم از پس مشکلات برآییم. زیرا هر چقدر نیروی درونی ما قدرتمندتر باشد، موانع راحت‌تر دور می‌شوند یا از بین می‌روند. این اتفاق، یعنی تقویت نیروی درونی، بر اساس قرآن در مورد پیامبران هم اتفاق افتاده است. آن‌ها با اینکه درون خود دارای نیروی عظیمی بودند، باز هم از خداوند درخواست می‌کردند تا این نیرو بیشتر و بیشتر شود تا بتوانند مأموریت‌های سنگینی را که روی دوششان گذاشته شده بود به درستی انجام دهند.

البته قرار نیست خدا به شکلی معجزه‌وار نیروی درونی ما را زیاد کند و در راه رسیدن به هدف، تمام مشکل‌هایمان را یکی پس از دیگری از میان بردارد. زیرا قوانین این جهان به گونه‌ای چیده شده که میان‌بُری در کار نباشد و جز در موارد کاملا استثنایی، بدون داشتن ابزار و وسیله و بدون تلاش، کاری انجام نمی‌شود. در واقع این ما هستیم که باید اراده کنیم تا نیروی درونی‌مان را تقویت کنیم. این ماییم که باید آن را از خدا بخواهیم و این خود ما هستیم که باید در راه رسیدن به یک نیروی درونی قدرتمند تلاش کنیم. خداوند مهربان نیز قول داده و تضمین کرده که ما را در این راه کمک خواهد کرد. حالا که برای رسیدن به هر هدفی در زندگی باید نیروی درونی قدرتمندی داشته باشیم، پس می‌توانیم چنین نتیجه بگیریم که اولین هدفِ هریک از ما در زندگی، باید به دست آوردن همین نیروی درونی قدرتمند باشد

یک انسان ضعیف به هیچ‌یک از خواسته‌های خود نمی‌رسد و هیچ‌گاه در زندگی، روی آرامش، اعتماد به نفس و رضایت کافی را نخواهد دید. چنین فردی حتی اگر به طور تصادفی به یکی از خواسته‌هایش برسد، نمی‌تواند از آن لذت ببرد؛ نمی‌تواند از آن به درستی استفاده کند و به احتمال زیاد در مدت کوتاهی آن را از دست خواهد داد. یکی از اقوام من تاجر ثروتمندی بود که از کودکی کار می‌کرد و بعد از ازدواج، با کمک و همراهی همسرش و با زحمت بسیار زیاد، توانست چند مغازه و انبار در بازار سنتی تهران خریداری کند.

این حاج آقا و همسرش انسان‌های خوبی بودند. حاصل زندگی آن ها، سه پسر بود، اما مشکل اینجا بود که هیچ‌کدام از این پسران به درستی (لااقل از نظر مالی و اقتصادی) تربیت نشده بودند؛ به طوری که تا وقتی پدرشان زنده بود، با اینکه مغازه‌هایش را در اختیار پسرانش گذاشته بود، اما نه تنها نمی‌توانستند از آن به درستی استفاده کنند، بلکه چند بار بدهکاری بالا آوردند و کار به جایی رسید که حاج آقا مغازه‌ها را از پسرانش پس گرفت. بعد از اینکه حاجی فوت کرد هم، اتفاق تازه‌ای نیافتاد. داشتن چنین سرمایه‌ای آرزوی هر جوانی است تا بتواند آینده مالی خود را تأمین کند، اما این پسران چه کردند؟ تقریبا هیچ! الآن هم وضعیت مالی خوبی ندارند و هرچند با هم برادر هستند، ولی از حال و روز یکدیگر بی‌خبرند و حتی با مادر خود رابطه چندان خوبی ندارند.

قسمت جالب ماجرا اینجاست که حاجی از سر محبت، یک مغازه خیلی کوچک هم به برادرش داد تا به او کمکی کرده باشد. الآن آن برادر از دنیا رفته، اما پسرش به خوبی از عهدۀ کار‌ها برمی‌آید. برای خودش اعتباری کسب کرده است، مادر و خواهرش را به خوبی تأمین می‌کند و وضعیت بهتری از سه پسر حاجی دارد. همه ما می‌توانیم مثال‌هایی بزنیم که نشان دهد نیروی درونی قوی یا ضعیف انسان‌هاست که بیش از همه‌چیز، آینده آن‌ها را می‌سازد.

یکی از مهمترین عواملی که در شکل‌گیری و تقویت نیروی درونی ما اهمیت دارد، «ضمیر ناخودآگاه» یا «ذهن نیمه‌هوشیار» است

یکی از مهمترین عواملی که در شکل‌گیری و تقویت نیروی درونی ما اهمیت دارد، «ضمیر ناخودآگاه» یا «ذهن نیمه‌هوشیار» است. در زمینه ضمیر ناخودآگاه، پژوهش‌های فراوانی انجام شده و کتاب‌های بسیاری نوشته شده که برای آشنایی بیشتر می‌توانید به آن‌ها مراجعه کنید. در اینجا فرصت پرداختن به همۀ مطالب در مورد ذهن نیمه‌هوشیار نیست، اما به خاطر اهمیت موضوع، برخی از مسائل را به شکل مختصر بیان می‌کنم.

ضمیر ناخودآگاه یا ذهن نیمه هوشیار

درون انسان از بخش‌های مختلفی تشکیل شده است؛ از جمله بخشی که مسئول فعالیت‌های آگاهانۀ اوست و بخش دیگری که فرماندۀ فکر‌ها و رفتار‌های ناآگاهانه و بدون تمرکز است. به بخش اول، ضمیر خودآگاه یا ذهن هوشیار و به بخش دوم، ضمیر ناخودآگاه یا ذهن نیمه‌هوشیار گفته می‌شود. همین الآن که مشغول خواندن این جملات هستید و روی آن تمرکز دارید و به آن فکر می‌کنید، یعنی دارید از ضمیر خودآگاه خود استفاده می‌کنید. ضمیر ناخودآگاه، شامل یک پایگاه دادۀ بسیار بزرگ در مغز ماست که همۀ سرگذشتمان از کودکی تا مرگ، همه تجربیاتمان از گذشته و همۀ باور‌ها و خطر‌ها را در خود ذخیره می‌کند. باید بدانیم اکثر فضای درونی ما، در دست ضمیر ناخودآگاه است. ضمیر خودآگاه، تنها بخش کوچکی را در اختیار دارد. پس لازم است در مورد ناخودآگاهمان بیشتر بدانیم و به آن بیشتر توجه کنیم.

ژوزف مورفی (Joseph Murphy) روانشناس ایرلندی در کتاب قدرت فکر می‌گوید «بیش از ۹۰ درصد حیات ذهنی شخص، در کانون ضمیر ناخودآگاه او قرار دارد و اگر کسی نتواند از این نیروی بیکران و عظیم استفاده کند، در حقارت و ضعف و مسکنت، عمر را تمام می‌کند». (قدرت فکر، ص۱۲۵) اگر عملکرد ۱۰ درصد از ذهن ما این همه بازدهی دارد و می‌توان با آن کار‌های بزرگی انجام داد، پس استفاده از ۹۰ درصد ضمیر ناخودآگاه چه خواهد کرد؟! ویلیام جیمز، فیلسوف آمریکایی نیز اعتقاد دارد «آن نیرویی که بتواند دنیا را به حرکت درآورد، در ضمیر شخص نهفته است. زیرا همین ضمیر باطن است که به بیکرانی از هوش و درایت اتصال دارد و از منابع نامحدودی که نامش قانون زندگی است، استفاده می‌کند». (قدرت فکر، ص۶۰)

ضمیر ناخودآگاه از طریق دریافت اطلاعات، تغذیه می‌کند؛ با برخی اتفاقات و فرایند‌ها برنامه‌ریزی می‌شود و سپس شروع به کار می‌کند. در این راه حتی می‌تواند تمام نیرو‌های درونی ما را بسیج کرده و از آن‌ها استفاده کند. البته باید بدانیم که خیلی وقت‌ها این ذهن آگاه ماست که ضمیر ناخودآگاهمان را برنامه‌ریزی می‌کند. حالا بگذارید با یک مثال این مطلب را کمی روشن‌تر کنم:

گاهی شما دچار احساس نگرانی و فشار روحی می‌شوید در حالی که خودتان باعث آن نشده‌اید و اصلا نمی‌دانید این نگرانی و هیجان از کجا بر شما مسلط شده است

گاهی شما دچار احساس نگرانی و استرِس (فشار روحی) می‌شوید، در حالی که خودتان باعث آن نشده‌اید و اصلا نمی‌دانید این نگرانی و هیجان از کجا بر شما مسلط شده است. مثلا لحظه‌ای را تصوّر کنید که قرار است برای اولین بار در مقابل یک جمعِ مهم، سخنرانی کنید. حدس بزنید چه اتفاقی می‌افتد؟ بی‌اختیار خون به صورت و مغزتان جاری می‌شود، صورتتان را مثل لبو سرخ می‌کند و احساس می‌کنید مغزتان داغ شده است. چرا که برای انتقال این حجم از خون به مغزتان، قلب با شدت شروع به تپش کرده است تا فشار خون را بالا ببرد. ریه‌ها هم برای اینکه اکسیژن بیشتری فراهم کنند، تندتر هوا را به داخل می‌کشند و در نتیجه، نفَس شما تندتر می‌شود.

در واقع تمام بدن در حالت فوق‌العاده قرار می‌گیرد. هیچ‌کدام از این عملیات با آگاهی شما اتفاق نمی‌افتد یا دست کم، شما در آن لحظه دوست ندارید چنین شود. پس علت چیست؟ مسئله این است که شما از قبل، به ضمیر ناخودآگاهتان تلقین کرده‌اید که این حالت، یک حالت فوق‌العاده است. ضمیر ناخودآگاه هم برای کمک به شما مقدار خون مغز و عضلات را افزایش می‌دهد تا اکسیژن و غذای بیشتری به آن‌ها برسد و بتوانند بهتر عمل کنند. از نظر ضمیر ناخودآگاه، این عملیات توان عملکردِ بدن شما را افزایش می‌دهد تا شما در این حالتِ فوق‌العاده، بهترین عملکرد را داشته باشید. درست است که شما در آن لحظه، آگاهانه فرمان این عملیات را نمی‌دهید، اما اطلاعاتی که قبل از آن سخنرانی از طریق تلقین به ضمیر ناخودآگاه منتقل شده است، او را وادار به این عملیات می‌کند.

این اطلاعات و تلقین، جز از طریق ذهن آگاه شما نیست. شما از اینکه در این سخنرانی موفق عمل نکنید، می‌ترسید و این ترس را به ضمیر ناخودآگاهتان منتقل می‌کنید. در نتیجه وقتی پشتِ جایگاه سخنرانی قرار می‌گیرید، ضمیر ناخودآگاهِ شما ترس را در وجودتان شناسایی کرده و وضعیت فوق‌العاده را برای مبارزه با ترس اعلام می‌کند. حالا شما هرچقدر هم تلاش کنید که آن را خاموش کنید، نمی‌توانید! زیرا تلقین‌های قویِ پیش از این، کار خودش را کرده است.

شما به خاطر این وضعیت، به خاطر صورت سرخ شده و نفَس‌های به‌شماره‌افتاده، خودتان را سرزنش می‌کنید، در حالی که نمی‌دانید دارید کار را خراب‌تر می‌کنید. زیرا باز هم اخبار بدتری را به ضمیر ناخودآگاه مخابره می‌کنید؛ «وضعیت نگرانی»! ضمیر ناخودآگاه برای غلبه بر این حالت هم دستورات دیگری برای سیستم اعصاب صادر می‌کند. در نتیجۀ این دستوراتِ ضمیرناخودآگاه و تناقض آن‌ها با خواست شما، عصبی شدن هم به نگرانیِ شما اضافه می‌شود و در نهایت رشتۀ کلام به کُلّی از دستتان خارج می‌شود و حسابی خراب می‌کنید!

عجب! اینکه بَد شد. این چه نیروی فوق‌العاده‌ای است؟! کمک که نمی‌کند هیچ، وضع را بدتر هم می‌کند! اما نگران نباشید. بیایید یک نمونۀ دیگر از کارآیی ضمیر ناخودآگاه را مرور کنیم. می‌خواهم در مورد رانندگی صحبت کنم. اگر شما خودتان رانندگی می‌کنید، حتما آن را تجربه کرده‌اید و اگر هم تا به حال رانندگی نکرده‌اید، لابد این ویژگی‌ها را در یک راننده دیده‌اید. منظورم کار‌هایی است که یک رانندۀ باتجربه، معمولا انجام می‌دهد که البته نباید انجام دهد! تا به حال چند بار در هنگام رانندگی با نفرِ کناری گفتگو کرده‌اید؟ رادیو را روشن کرده‌اید؟ گاهی با گوشی همراه خود صحبت کرده‌اید (و احتمالا بابت آن جریمه شده‌اید!)؟ چه بسا در همین حال، ناگهان یک خودرو، جلوی شما پیچیده و شما بی‌اختیار ترمز کرده‌اید.

ماجرا از این قرار است که ما پس از اینکه رانندگی را به شکل تئوری و عملی یاد گرفتیم و پس از مدتی به مهارت کافی رسیدیم، دیگر اصلا به آن فکر هم نمی‌کنیم. بدن ما بدون اینکه ذهن آگاه ما دستوری صادر کند، به شکل خودکار و هماهنگ، کار خودش را (که اینجا همان رانندگی است) انجام می‌دهد. یعنی رانندگی پس از مدتی برای همه تبدیل به یک عادت و یک رفتار غیرآگاهانه می‌شود. تازه اینکه چیزی نیست، حتما برای شما هم اتفاق افتاده که خواستید پس از ترک محل کار و قبل از رفتن به خانه، به یک جای دیگر سر بزنید و کار دیگری انجام دهید، اما وقتی به خودتان آمدید که دیدید دَم درِ خانه هستید. تازه می‌فهمید که، چون در تمام این مدت فکرتان مشغول بوده و آگاهانه به نشانی جدید فکر نکرده‌اید، ضمیر ناخودآگاه بر حسب عادت به بدن دستور داده تا همان مسیر و نقشۀ همیشگی را طی کند و به همان مقصد همیشگی یعنی خانه برود.

بیایید مرور کنیم: رانندگی، کار نسبتا پیچیده‌ای به حساب می‌آید و اگر قرار باشد کسی آن را یاد بگیرد و به مهارت برسد، باید ماه‌ها وقت بگذارد، ولی می‌بینیم کسانی که رانندگی را به خوبی یاد گرفته‌اند، آن را بی‌اختیار و بدون نیاز به هیچ تمرکزی انجام می‌دهند. این کارِ ضمیر ناخودآگاه است. وقتی ضمیر ناخودآگاه، کاری را یاد گرفت، نقشه‌ای به او تلقین شد و یا مقصدی به او دیکته شد، مأموریتش را به درستی انجام می‌دهد. در این راه از تمامی ابزارهایش استفاده می‌کند تا شما را به مقصد برساند، بدون اینکه از شما انرژی بگیرد.

وقتی رانندگی می‌کنید، کافی است تصمیم بگیرید به خانه بروید. با توجه به اینکه شما مسیر محل کار تا خانه را بار‌ها طی کرده‌اید، مسیر و مقصد برای ضمیر ناخودآگاهتان کاملا روشن است. اتفاقی که می‌افتد این است که تصمیم شما تبدیل می‌شود به یک جملۀ امری «من را از محل کار به خانه ببر!». به خاطر تکرار و تلقینی که پیش از این صورت گرفته، حالا دیگر ضمیر ناخودآگاه بدون اینکه نیازی به خودآگاه شما داشته باشد، کار خودش را انجام می‌دهد و شما با فراغت کامل به رادیو گوش می‌دهید یا برای مهمانی شب برنامه ریزی می‌کنید. این فرایندی است که هر روز و هر بار در مدت رانندگی اتفاق می‌افتد.

ضمیر ناخودآگاه، فرماندۀ رفتار‌های ناآگاهانۀ ماست به گونه‌ای که بسیاری از کارهایمان را بدون اینکه فکر کنیم، انجام می‌دهیم

پس وقتی می‌گویم ضمیر ناخودآگاه، فرماندۀ رفتار‌های ناآگاهانۀ ماست، به این معناست که ما بسیاری از کارهایمان را بدون اینکه فکر کنیم انجام می‌دهیم. بدون اینکه دربارۀ آن‌ها تصمیم بگیریم، بدون اینکه آگاهانه به بدن دستوری بدهیم و بدون اینکه در مورد انجام دادن آن‌ها به زحمت بیافتیم. همین الآن به نفَس کشیدن خودتان فکر کنید! آیا شما برای هر دَم و بازدم، دستوری به بینی و ریه‌هایتان می‌دهید. البته الآن که دارید به آن فکر می‌کنید، می‌توانید آن را کنترل کنید. یعنی می‌توانید سریع‌تر یا کندتر نفس بکشید، ولی این کارِ همیشگی شما نیست. به زودی شما نفس کشیدنِ آگاهانه را فراموش می‌کنید و دوباره اختیار آن را به ضمیر ناخودآگاهتان می‌دهید.

شما کار‌های مهمتری برای انجام دادن دارید، نفس کشیدن که مهم نیست! آیا این قدرتی که درون خود دارید، فوق‌العاده نیست؟ تصور کنید برای تک‌تک کارهایمان لازم بود فکر کنیم و به بدن دستور دهیم. زندگی چقدر دشوار می‌شد! الان فکر می‌کنم که اصلا چنین چیزی امکان دارد؟ آیا ما می‌توانیم حتی به نیمی از کارهایمان هم برسیم؟ مثلا در هر ثانیه باید به تمام جزئیات نفس کشیدنمان فکر کنیم و آن را کنترل کنیم یا موقع راه رفتن باید هر بار مراقب همه چیز باشیم تا هماهنگی بین پا‌ها و دست‌هایمان و نیز تعادل بدنمان به هم نخورد یا برای غذا خوردن دائما باید فکر کنیم که چگونه قاشق را در دستمان بگیریم، چگونه غذا برداریم تا از قاشق نریزد و در همان هنگام چگونه آن را به سمت دهانمان ببریم و در لحظۀ درست، به دهانمان دستور بازشدن بدهیم! بسیاری از کار‌های روزانۀ دیگری که ما هیچ فکری در مورد آن‌ها نمی‌کنیم و انرژیِ خاصی از ما نمی‌گیرند هم همین گونه‌اند.

با توجه به کارایی و قدرت ضمیر ناخودآگاه، لازم است که بتوانیم از این نعمت الهی بیشترین بهره را ببریم. همان گونه که پیش از این گفتم، «ضمیر ناخودآگاه پیش از شروع فعالیتش باید برنامه‌ریزی شود». چه بهتر که ما خودمان و مطابق خواسته‌ها و باورهایمان آن را برنامه‌ریزی کنیم. اگر ما خود، ضمیر ناخودآگاهمان را برنامه‌ریزی نکنیم، باید بدانیم بر اساس ساختاری که دارد، از اطلاعات پیرامون استفاده می‌کند و خودبه‌خود برنامه‌ریزی می‌شود یا شاید هم، دیگران برای آن برنامه بریزند. در این صورت ما از درون به تناقض می‌رسیم و مانند آن سخنرانی‌ای که حسابی خراب شد، به هدف‌هایی که داریم نمی‌رسیم، اما آیا می‌دانید با چه روش‌هایی می‌توانیم با استفاده از این ابزار شگفت‌انگیز، نیروی درونی‌مان را قدرتمندتر کنیم؟

منبع: ایرنا

+