کشورهای جهان اسلام با حکمت اسلامی غریبه‌اند/ حکمت ریشه در ایران کهن دارد
کشورهای جهان اسلام با حکمت اسلامی غریبه‌اند/ حکمت ریشه در ایران کهن دارد

غلامرضا اعوانی گفت:حکمت، ریشه در ایران کهن دارد و پس از اسلام هم یک دانش و علم علوی است که در ایران اسلامی رشد کرده و از استاد به شاگرد منتقل شده و هرجا مرکز حکومت بوده، مرکز حکمت هم بوده است.

به گزارش زیرنویس، اطلاعات نوشت: نشست «راوی حکمت»،‌ از سلسله نشست‌های «کتاب معیار» همراه با معرفی و نقد کتاب  «جامع حکمت شرق و غرب»، مجموعه سخنرانی ها و گفتگوهای آقای دکتر اعوانی، صبح دیروز در موسسه اطلاعات برگزار شد. در این نشست آیت‌الله سید مصطفی محقق داماد استاد فلسفه اسلامی، فقیه، اصولی، حقوقدان و استاد دانشگاه و همچنین دکتر غلامرضا اعوانی، استاد حکمت و فلسفه در دانشگاه حضور داشتند.

«جامع حکمت شرق و غرب» منتخبی از مصاحبه‌های مختلف دکتر غلامرضا اعوانی با رسانه‌ها است که به کوشش آقای سید حسین امامی گردآوری شده و توسط انتشارات مؤسسه اطلاعات چاپ شده است.
***
در ابتدای این نشست، مسعود رضوی، دبیر جلسه، ضمن سخنانی اظهار داشت: عشق و علاقه به حکمت و فرهنگ ایران همواره مشعلی فروزان بوده و امروز این جمع را تشکیل داده است. ایران همواره پایگاه حکمت و فلسفه بوده است و ما از پیشروان علوم عقلی بوده ایم. اما باید با بازنگری و دقت وضع خود را در این زمینه ارزیابی و نقادی کنیم… در اینجا از استاد ارجمندم جناب دکتر اعوانی تقاضا می‌کنم مقداری درباره این کتاب و موسع تر درباره حکمت اسلامی، تفاوت حکمت و فلسفه و وضعیت فلسفه در ایران توضیح بدهد.

دکتر اعوانی: در سال ۱۳۶۴ که مرحوم دکتر محمود بروجردی، استاد دانشگاه شهید بهشتی را دیدم، او از من خواست یک روز در هفته آنجا بروم و باهم گفتگوهایی داشته باشیم اما من هر روز آنجا می‌رفتم و یکی از کارهایمان جذب استادان برجسته و برگزاری سمینارهای فلسفی بود که این برنامه ۲۵ سال ادامه داشت. برگزاری کنگره‌هایی از جمله کنگره منطق جهانی، کنگره مولانا،  کنگره روز جهانی فلسفه و کنگره ملاصدرا حاصل آن گفتگو ها بود و من کارهای علمی آنها را انجام می‌دادم.

من شخصا خیلی به فلسفه علاقه دارم؛ فلسفه را از جان و دل دوست دارم. فلسفه برای من از سقراط شروع شد و من دنباله رو و شاگرد همان سقراطی هستم که همیشه در جستجوی حقیقت بوده است. من به دنبال حقیقت هستم نه مسند و مکتب. اگر تناسخ درست می‌بود و من دوباره به دنیا می آمدم، باز هم به دنبال حکمت می‌رفتم. به گفته قرآن «الحِکمَهُ ضَالّهُ المؤمنِ» (دانش گمشده مومن است). عالم ما عالم نمود و ظهورِ حکمت است. مشوق من در پیگیری حکمت، قرآن بود. و اگر اکنون به خانه من بیایید می بینید که در کتابخانه‌ام، کتاب‌هایی در رابطه با بحث حکمت را از همه جای عالم جمع کرده‌ام.

اما درباره اثری که روزنامه اطلاعات منتشر کرده، باید بگویم که یکی از خصوصیات کتاب «جامع حکمت شرق و غرب» این است که حدود ۱۱۰ مصاحبه دارد. من از حدود سال ۶۴ مصاحبه‌ها را شروع کردم و آقای امامی آن‌ها را گردآوری کرد. چند بخش این کتاب درباره زندگی‌‌نامه من و تحلیل و شاید بازاندیشی در خدمات علمی و فرهنگی بزرگان ایران است.

متاسفانه نسل جوان و دانشگاه‌های ما، از بزرگان دور افتاده‌اند. جوانان ما، امروزه با فرهنگ ایرانی که بزرگترین فرهنگ جهان است آشنا نیستند. شما کمتر تمدنی را می‌بینید که به اندازه فرهنگ ایرانی هم در شرق و هم غرب تأثیرگذار باشد. تمدن ایرانی چنان بزرگ است که حتی در چین هم اثر آن را می‌بینید در حالی که در ایران آثاری از تمدن چینی نیست. من در بخشی از کتاب به خدمات علمی و فرهنگی بزرگان گذشته و معاصر پرداختم. ما قدر این تمدن را؛ چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام، نمی‌دانیم زیرا بی اغراق ایران یکی از درخشان‌ترین تمدن‌های دنیا است.

بنده عضو انجمن بین‌المللی فلسفه جهانی هستم و در آنجا با تشریک مساعی بسیار،«انجمن بین‌المللی فلسفه اسلامی» را تأسیس کردم. آنجا اختلافی بین یونسکو و انجمن فلسفه به وجود آمد زیرا یونسکو مخالف فلسفه بود، اما انجمن فلسفه، یونسکو را وادار کرد که در ۵ قاره، کنگره هایی درباره مسایل فلسفی برگزار کند. اغلب کشورهای اسلامی چیزی به نام حکمت اسلامی ندارند.  مثل مالزی و اندونزی که یا فلسفه جدید غرب را دارند یا اسلام‌شناسی را که آن را هم از دیدگاه غربی فهمیده و آموخته اند، غالب علما و محققان در این کشورها، به جای فلسفه به اصول عقاید می‌پردازند. کشوری که حکمت داشته (چه پیش از اسلام و چه پس از اسلام)، ایران بوده است.

این حکمت نسل به نسل منتقل شده و هیچ جای دیگری در عالم اسلام چنین حکمتی دیده نمی‌شود. حکمت، ریشه در ایران کهن دارد و پس از اسلام هم یک دانش و علم علوی است که در ایران اسلامی رشد کرده و از استاد به شاگرد منتقل شده و هرجا مرکز حکومت بوده، مرکز حکمت هم بوده است. تبریز، اصفهان، قزوین و حتی تهران، شهر حکیمان بوده‌ است. تهران به شهر هزار حکیم معروف بود. من و دیگر همکاران در انجمن حکمت و فلسفه، سعی کردیم تهران را به عنوان شهر هزار حکیم معرفی و ثبت کنیم.

اما درباره کتاب، فصلی از کتاب، درباره فلسفه و حکمت اسلامی است. ممکن است بپرسید که خوب، این حکمت اسلامی چه دردی را دوا می‌کند؟
پاسخ حکمت باید ارتباطی با جهان امروز داشته باشد. ما وارث حکمتی هستیم که جهانشمول است، هم ایرانی و هم هندی و هم یونانی است.

افتخار ایرانیان آن است که حکمت را از همه جا گرفتند. تمدن ایران واسطه العقد حکمتها و تمدنهاست. تمامی حکمت عقلی یونانیان را گرفت و به عالم اسلام منتقل کرد و تمامی متون ارسطو و غیره را ترجمه کرد. بعد از آن هم فیلسوفانی چون ابن‌سینا و سهروردی و ملاصدرا، مسائل حکمی را بازپروردند و به‌روز کردند. اما کار به اینجا ختم نشد. جهان امروز هنوز به همان مسائل نیاز دارد، حکمت، گمشده جهان امروز است.

الحکمه ضاله المومن، بلکه ضاله الانسان. یکی از مزایای این کتاب آن است که روان و به زبان سهل و ممتنع ارتباط مسائل روز را با حکمت تبین می‌کند. تنها راه ارتباط دین با علوم و ارتباط علوم با دین، حکمت الهی است. ما بر این باوریم که همه علوم حکمت هستند، ولی این حکمت الهی است که می‌تواند چنین ارتباطی برقرار کند.

بخشی از کتاب درباره فهم دین از دیدگاه حکمت است. ما فهم کلامی داریم. کلام و جدل، دشمنی می‌آورد ولی حکمت اینطور نیست؛ آیه «لا اِکْراهَ فِی الدّین» یعنی در دین هم جدل نیست. «ادعُ إِلىٰ سَبیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَهِ وَالمَوعِظَهِ الحَسَنَهِ وَجادِلهُم بِالَّتی هِیَ أَحسَنُ» یعنی با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن! روش احسن، یعنی بهترین شیوه را برای بحث بگزین.

بخش دیگری از کتاب هم درباره علوم انسانی است. علوم انسانی متاسفانه بعد از انقلاب غریب افتاد. این ضعف، موجب از بین بردن و تحلیل رفتن فرهنگ ماست. آن را سست و خوار می کند. در حالی که فرهنگ چیزی است که از طریق آموزش و پرورش منتقل می شود و اگر ما در دو سه نسل، به داد علوم انسانی نرسیم، شک نداشته باشید که اخلاق و فکر و فرهنگمان نابود می‌شود.

این نکته را هم باید اضافه بگویم که من هیچ وقت آثار خودم را جمع‌آوری نمی‌‌کنم. در خارج خیلی بیشتر بها می دهند. من در داخل و خارج ایران بسیار مقاله نوشتم و درس‌هایی هم که در چین داده و در دانشگاه گفته ام، تبدیل به کتاب درسی شد.

خوب، این گزارشی درباره کتاب بود. لازم است بگویم که از مرحوم دعایی هم قدردانی و تشکر می‌کنم که یک فرد نمونه در فرهنگ ایران بود. او در هر جایی که یک مجلس فرهنگی بود، حاضر می‌شد. همین موسسه را تبدیل به یک مرکز فرهنگی کرد و به دور از افراط و تفریط، همیشه به اعتدال و مهرورزی و تالیف قلوب پرداخت و در یک کلام، در صراط مستقیم بود. حکمت یعنی همین، یعنی خدمت کردن و دوری گزیدن از افراط و تفریط بودن. این کاری بود که مرحوم آقای دعایی کرد.

نکته دیگری که باید بگویم، این است که هر موسسه فرهنگی سربازان گمنامی دارد که بزرگترین خدمت را به فرهنگ ایران می‌کنند. از پژوهشگران فرهنگی موسسه  اطلاعات، به ویژه از دانشمند و نویسنده گرامی آقای حمید یزدان پرست باید سپاسگزاری کنم و از جناب آقای امامی که زحمت گردآوری و تدوین را کشیدند نیز تشکر می‌کنم.

رضوی: حدود ۴۰ سال قبل همراه با دکتر اعوانی و استاد محقق خدمت استاد بزرگ فلسفه، آقای حائری یزدی رفتیم. ایشان گلایه داشتند که فلسفه اسلامی به زبان روز نیست و این مشکل، ابهام زیادی ایجاد کرده است. به نظرم ما قصور کرده ایم و فلسفه و علوم انسانی در کشور ما جایگاه شایسته و مستحکمی ندارد.

دکتر محقق داماد:بسم الله الرحمن الرحیم. ۳۹۹ سال قبل از میلاد مسیح است. صبح است. سقراط – دانای یونان – را برای محاکمه دعوت و احضار کردند. سقراط قبل از وقت خود را به محکمه رسانده بود. او خود را حاضر کرد و در سرسرای محکمه ایستاد. هنوز درهای دادگاه یا محکمه هم باز نشده بود. متوجه شد که فردی قبل از او آنجا آمده و منتظر ایستاده است. جلو رفت، دید، بله شخصی است به نام یوثیفرون که روحانی یکی از معابد آتن است.

سقراط گفت برای چه آمده‌ای؟ من برای محاکمه اینجا آمده‌ام، تو برای چه آمده‌ای؟
سقراط به جرم گمراهی جوانان و بدگویی و نقد خدایان به محکمه خوانده شده بود.
یوثیفرون گفت: من آمده‌ام از پدرم شکایت کنم.
سقراط: مگر پدرت چه کرده است؟
یوثیفرون: پدرم به یکی از کارگران مزرعه‌اش ظلم کرده است.
سقراط: مگر ظلم بد است؟
یوثیفرون: آری بد است
در اینجا سقراط سوالی را مطرح کرد که تا این ساعت هنوز زنده و جاودان است. سوال این بود: بگو ببینم، چرا ظلم بد است؟
یوثیفرون پاسخ داد: برای اینکه خدایان را به خشم می‌آورد.
سقراط این پرسش مهم تاریخی و جاودانه را از او کرد: آیا چون ظلم بد است خدایان به خشم می‌آیند؟ یا چون خدایان به خشم می‌آیند، بد است؟

تمام دعوای مکتب معتزله و اشاعره همین است؛ حسن و قبح عقلی. خدا رحمت کند خواجه نصیر طوسی را که مرد میدان این بحث بود. این سوال به تمامی ادیان وارد شد و هنوز هم کماکان زنده است.

می‌خواهم بگویم در قرآن ۱۶ بار کلمه «حکمت» تکرار شده است و اگر بخواهیم در این رابطه آیات را دسته‌بندی کنیم ۳ دسته داریم:

۱)آیاتی که حکمت را به افراد خاصی داده‌اند / مثل داوود(آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَهَ: خدایش پادشاهی و فرزانگی عطا فرمود) یا لقمان(آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَهَ: ما به لقمان مقام (علم و) حکمت عطا کردیم) یا به عیسی.

۲) به کرات آمده که پیغمبر شما (حضرت محمد (ص)) وظیفه‌اش ۳ تا کار است نه یک کار. این آیات را که در کنار هم می‌گذاریم، می‌بینیم پیغمبر ما این خصوصیت را دارد. این دعای حضرت ابراهیم و اسماعیل است که بعد از ساخت کعبه دعا کردند  و نیز این آیه شریفه:«بَعَثَ فِی الأُمِّیّینَ رَسولًا مِنهُم یَتلو عَلَیهِم آیاتِهِ وَیُزَکّیهِم وَیُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَالحِکمَهَ: رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها می‌خواند و آنها را تزکیه می‌کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت می‌آموزد.» این دعا مستجاب شد. پس دسته دوم آیات اشاره می‌کنند که تلاوت کتاب، تعلیم کتاب، و تزکیه  علاوه بر تمایزاتی که دارند با حکمت هم یکی نیستند و حکمت غیر از کتاب و تزکیه است.

۳) آیه‌ای که می‌فرماید: «یُؤْتِی الْحِکْمَهَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا» (خدا فیض حکمت را به هر که خواهد عطا کند، و هر که را به حکمت و دانش رسانند در باره او مرحمت و عنایت بسیار کرده‌اند)

ملاصدرا در چند جا از آثارش به این آیه تمسک می‌کند و نکته‌ای را برداشت کرده و می‌گوید: حکمت مقوّل به تشکیک است. یک مقام آن در پیغمبر متجلی است، یک مقامش در داود و لقمان تبلور یافته و یک مقام دیگر آن هم هست که خدا به هرکسی بخواهد حکمت می‌دهد. ملاصدرا در مقدمه جلد ششم «الاسفارالاربعه» به این موضوع اشاره می‌کند.

من اجمالاً می‌گویم که حکمت، امری جدای از کتاب است. من همان تقسیم حکمای سابق به حکمت نظری و الهی را قبول دارم. حکمت الهی هم نظری و عملی دارد. حکمت الهیِ نظری، یعنی نگاه الهی به جهان و تفسیر و تبیین الهی از آن، که ربطی به کتاب ندارد و عقلی است. اما در حکمت عملی، اخلاق یک مقوله مهم است؛ اخلاق، به نظر عقلا و حکما، بنیان عقلی دارد و خواجه طوسی به همین نظریه قائل است.

قواعد و ارزش‌های اخلاقی بنیان عقلی دارند. بعدها به دلیل قاعده ملازمه، یعنی «ما حَکَمَ بِهِ العقل ما حَکَمَ بِهِ الشرع»، اخلاق را وارد شریعت کردند ولی خواجه به چنین چیزی قائل نبود و عقل را جدای از شریعت می‌دانست. محقق کَرَکی ملازمه‌ای درست کرد که مورد تائید خواجه طوسی و نظرگاه برهانی و عقلی او نیست. اگر کارهای کرکی را بخواهیم دنبال کنیم، همه چیز ذیل شریعت قرار می‌گیرد و حکم مستحبات، مکروهات و … می‌گیرند و اخلاق عقلانی کنار می‌رود.

بی گمان تزکیه هم اهمیت دارد و کاری است که خود پیغمبر(ص) انجام می‌داد. تلاوت و تعلیم کتاب هم کار پیغمبر است. جدا کردن این سه تا مطلب از هم، به نظر من تبعیض در دین است. دین وقتی کامل می‌شود که ختمش از طریق حکمت باشد. کتاب وقتی کامل می‌شود که در کنار حکمت و تزکیه باشد. دیندار کامل، این سه عنصر تربیتی و سازنده را باهم دارد.

ملاصدرا گفته یک مرتبه از حکمت آن است که خدا آن را به هرکسی بخواهد می‌دهد. من بیش از ۴۰ سال است که خدمت دکتر اعوانی هستم. به نظر من از کسانی که خداوند عشق به حکمت‌جویی را به او اعطا کرده، دکتر اعوانی است که از جوانی دنبال حکمت بوده و همواره حلقۀ وصل بین حکمت اسلامی و فلسفۀ غرب بوده است. اما فلسفه غرب سوابقی دارد و در کشور ما نیز باید بازنگری کنیم که چه بوده و به کجا رسیده است.
تا زمان قاجار  فلاسفه ایران هیچ خبری از حکمت غربی نداشتند. در انجمن حکمت و فلسفه، زمانی چند فیلسوف آلمانی از جمله پروفسور فان اس، متکلم و دانشمند اسلام شناس آن کشور، مهمان ما بودند.

من اندکی بعد در یک مصاحبه تلویزیونی شرکت کردم و گفتم امروز مهمانان ما، جمعی از متکلمین آلمانی بوده اند. شب جایی مهمان بودیم. یکی از علما در آن جمع به من گفت امروز در مصاحبه دیدم به متکلمین آلمانی اشاره کرده‌ای؛ مگر آلمان هم متکلم دارد؟ او تصور می‌کرد که فلسفه و کلام فقط در ایران هست نه در جای دیگر.

اگر به تاریخ بازگردیم می بینیم که یک شاهزاده قجر یا قاجار زاده به نام بدیع‌الملک که عاشق فلسفه بود، ۱۶ سوال حکمای غربی را که می خواست بداند و بفهمد و راه حلی برایش پیدا نکرده بودند را در ایران مطرح کرد. او ابتدا پرسشها را پیش آقامیرزا علی‌اکبر حِکَمی برد. میرزاعلی اکبر جواب‌هایی داد که بعدها وزارت ارشاد آن را به صورت کتابچه ای منتشر کرد. این جوابها اما بدیع‌الملک را قانع نکرد. بعدها همان سوالات را پیش مدرس زنوزی برد و جوابش را در کتابی به نام «بدایع‌الحکمه» منتشر کرد.

بعدها کنت گوبینو به ایران آمد و از مدرس زنوزی دعوت کرد به سوربن برود و آنجا درس دهد. شیخ هم قبول کرد ولی شاگردان نگذاشتند برود که ای کاش این کار را نمی‌کردند. اولین برخورد فلسفه غرب و شرق اینجا بود. بعدها آیت‌الله دکتر مهدی حائری یزدی، فلاطوری، سیدحسین نصر و جمع اندکی به غرب رفتند و تحصیل و تحقیق و تدریس کردند. اما در ایران برخورد فلاسفه غرب و شرق هیچگاه بازار گرمی نداشت.

وقتی در سال ۶۵ «موسسه حکمت و فلسفه» به دست دکتر اعوانی افتاد، ما شاهد بودیم این موسسه و مدرسه، پایگاهی برای برخورد اندیشه ها در غرب و شرق شد و فلسفه اسلامی در این زمان بود که در چالش با فلسفه غرب قرار گرفت.

مرحوم پدر من با فقه و اصول زندگی می‌کرد. من قبلا  این خاطره را گفته‌ام. بچه بودیم ایشان در سرداب خوابیده بودند و ما سروصدا می کردیم و پدر بیدار شدند. ایشان آمد و گفت مصطفی این بار کاری با تو ندارم چون اگر مجازاتت کنم، قُبحِ عِقابِ بِلابَیان دارد؛ چون من قبلا به تو نگفته بودم که وقتی خواب هستم سر و صدا نکنید. اما از این به بعد اگر سر و صدا کنید و نگذارید من بخوابم، مجازات می‌شوید و دیگر عقاب بلابیان در کار نیست. او با یک قاعدۀ اصولی زندگی می‌کرد.

آقای اعوانی هم با حکمت اسلامی زندگی می‌کند در غرب درس خوانده و فلسفه غربی را خوب می‌داند ولی به سمت حکمت اسلامی رو آورده است. با او که حرف می‌زنی، جمله سومش آیۀ قرآن است. کار او نظیر کار ملاصدرا است. ملاصدرا هیچ صفحه‌ای نیست که آیه‌ای از قرآن نیاورده باشد.

باید ما توجه داشته باشیم که برهان و شریعت در جای خود قرار گیرد. اگر قرار باشد هر چه عقل می‌گوید، شرع حلال و حرام روی آن بگذارد، حرام و حلال عقلی، امری شرعی می شود و همه چیز می شود حکم شرعی؛ حتی اخلاق هم می‌شود حکم شرع. مرتبه اینها جدا و متفاوت است.

خواجه نصیر البته این را نقد می‌کند و می‌گوید مبانی اخلاقی از عقل بیرون می‌آید و ضمانت اجرای عقلی دارد اما حکم شرع، ارشادی است. اخلاق دارای قواعد عقلانی است، که چه شرع باشد چه نباشد، این قواعد لازم‌الاجرا است.

رضوی: خصلت آقای اعوانی، آزادگی است و زمانی که ایشان در انجمن حکمت مسئولیت داشت، همه طریقتهای فکری و نحله‌ها آنجا حضور داشتند و کار می‌کردند. اما به نظرم دیدگاه آقای اعوانی، تفصیلا و تحقیقا افلاطونی است. حال سوال این است که در این دیدگاه که از افلاطونیان و نوافلاطونیان ریشه دارد، بین عقل و شرع چه نسبتی وجود دارد؟

اعوانی: عقل را خدا به صورت تکوینی به ما داده است پس عقل نباید مهمل باشد و با عقل است که علوم و فنون و فرهنگ ایجاد شده‌اند. بین عقل و فهم تفاوت است. آغاز عقل، فهم است. عقل آفاتی دارد از جمله شهوت و غضب. توجه داشته باشید که غیر از عقل که قوه‌ای در ما است، قوای دیگری هم در وجود ما هست؛ مثل میل به قدرت، شهرت و… که اینها جلوی عقل را می‌گیرند و می توانند مانع عقل و سد راهش باشند.

کسانی که عقل بر آنها حاکم باشد، اندک هستند. یک تعریف حکمت، آن است که عقل بر قوای دیگر تسلط داشته باشد. اما البته ما باور داریم که حکیم، خداوند است. اگر بخواهید به سوی حکمت حرکت کنید، باید از اموری که مخلّ عقل هستند، راحت و از آنها دور شوید.

پیامبر شما را هدایت کرده، به شما عقل نداده است. پیامبران راه را نشان می‌دهند و عقل را هدایت می‌کنند تا به سعادت برسیم. چیزی که بین دین و حکمت مشترک است، سعادت است که فیلسوفان یونانی از آن به یودای مونیا تعبیر می‌کنند. عقل، انسان را به خدا، آخرت و سعادت هدایت می‌کند. در علوم معرفت نسبی داریم، همه علوم عرضی هستند ولی حکمت، طولی است.

یکی از مصائب بزرگ بشر امروز این است: علم جدید منافعی دارد ولی ضررهایش بیشتر است. مردم آنچنان سرمست این علوم می‌شوند که از علم الهی و شناخت فضایل باز می‌مانند. فضایل در عقول هدایت‌یافته متبلور می‌شوند. حال آنکه عقل در جهان امروز فقط امری دنیوی است.
رضوی: غربی‌ها به علم و فسلفه تحلیلی معتقدند و ما معتقدیم جهان یک عقل کلی دارد که باید به آن متصل شویم. پس نقطه اشتراک و تفاهم ما  با آنها کجاست؟ کجا اشتراکی بیابیم؟

اعوانی: من قرآن را کتاب حکمت می‌بینم، چون من هرجا حکمتی دیدم، متوجه شدم قرآن به شکل بهتری آن را بیان کرده است. اگر افلاطون می‌گوید خدا اول و آخر همه چیز است، همین را قرآن به شکل بهتری بیان می‌کند. قرآن می فرماید «الحق من ربک»، یعنی ظهور هر حقیقیتی از خداوند است. سمع و بصر از ماست، کلام از جانب خداست. افلاطون می‌گوید هرچیزی که در عالم است، اگر آن را موضوع و محمول قضیه قرار دهیم، اگر موضوع و محمولش کمال باشد، از خداوند است.

فلاسفه تحلیلی افلاطون را نفهمیدند. اساس فلسفه افلاطون، اسماء و صفات است. بنای تفکر ارسطو، جوهر و عرض. بنای تفکر ابن سینا بر وجود و ماهیت است ولی بنای ایده‌های افلاطون، همان صفات خداست. افلاطون فلسفه را به تشبّه به خدا تعبیر می‌کند. سهرودی مثل افلاطون فکر می‌کند و فلسفه را تئوسیس می‌داند. تشبّه به خدا، همان تخلق به اخلاق الهی است و هر انسانی «اسماءالهی» را در ذات خودش دارد. امروزه در جهان مادی و دنیازده می‌خواهند خدا را از صحنه دور کنند. همه چیز را به مغز و نورولوژی نسبت می‌دهند.

اما غافل از این هستند که تنها راه اتحاد بشر، همان حکمت ادیان است. قرآن همه انبیا را قبول دارد و مصدق حکمت همه انبیا است. ولی اشکالی که به ما و امت های دیگر دارد، آن است که چرا دین را به معنای حکمی اقامه نمی‌کنید؟

پس می بینیم که بشر اگر به این نقطه نرسد، محکوم به نابودی است، همانطور که آثار این نابودی را امروزه مشاهده می‌کنیم. ادیان باید به وحدت برسند و به این طریق برگردند.

رضوی: کجا می‌توانیم بین حکمت غرب و شرق تفاهم کنیم؟ آیا با این دیدگاه آقای دکتر اعوانی درباره حکمت، اصلا چنین چیزی امکان‌پذیر است؟

محقق داماد: پرسش اساسی و مهمی است. براساس آموزه‌های استادانم، آقایان مرحوم مطهری و مرحوم مهدی حائری یزدی، می‌گویم خیر، حکمت ما با فلسفۀ غرب زبان مشترک ندارد. یکی از مشکلات بین فلسفه غرب و فلسفه اسلامی،عدم وجود زبان مشترک است. همین کلمه «وجود» را در نظر بگیرید. ما در فلسفه ملاصدرا اصالت وجود را داریم و همین «اصالت وجود»، ترجمه شدۀ کلمۀ «اگزیستانسیالیسم» است که هیچ ارتباطی با آن اصالت وجود ندارد. منظور از اگزیستانسیالیسم، اصالت وجود انسان است.

نگاه فیلسوف اسلامی، نگاه حکمت الهی است و حکمت الهی همه چیز را متصل به خدا می‌بیند و در غرب امروز، ارسطو هست اما افلاطون نه. ما زبان مشترک نداریم اما مباحثی که در «بدایع‌الحکم» بیان شده و هست، سوالاتی است که متکلمین ما درباره فلسفه غربی داشتند. اما ما اگر نتوانیم با فیلسوفان غربی همکلام شویم، با متکلمین غربی می‌توانیم همزبان شده و برای آنها حرف تازه داریم.

ما با فلاسفه غربی چندان زبان مشترکی نداریم اما با متکلمین داریم. با آنها گفتگو داریم و خوب هم می‌توانیم حرف بزنیم. در جلساتی که غربی‌ها آمدند و حرف زدیم (مباحث الهیاتی)؛ حرف مشترک داشتیم. ۱۸ سال است که من با گفتگوهای اسلام و مسیحیت مرتبط هستم ولی با فلاسفه تقریبا هیچ حرف مشترک نداریم. آنها جهان را منهای مبدأ می‌بینند.
***
در پایان این نشست، سیدحسین امامی، گردآورنده این کتاب، در توضیحاتی گفت: اهمیت رسانه در دنیای کنونی بر همگان روشن است. استادانی که با رسانه‌ها ارتباط دارند، اندک هستند. دکتر اعوانی ارتباط مستمر با رسانه‌ها داشت و این کتاب هم همه مصاحبه‌های او نیست، بخشی از آنهاست. بقیه مصاحبه‌ها هم در آینده گردآوری می‌شود.

کتاب ۲ بار ویراستاری شد و موسسه اطلاعات آن را به بهترین شکل نشر کرد.

با توجه به اهمیت رسانه‌ها، حضور خبرنگاران و نشریات تخصصی در جامعه یک ضروری است. بسیاری از رسانه‌ها اهمیت خبرنگار تخصصی را نادیده می‌گیرند. ارتباط استادان با رسانه‌ها هم محدود است. دکتر اعوانی این ارتباط را داشته‌است. من از استادان تقاضا می‌کنم با رسانه‌ها ارتباط مستمر داشته باشند که این باعث تقویت فضای عمومی می‌شود.

منبع: اطلاعات انلاین