با شروع دوره رنسانس، کشورهای اروپایی با اشغال مناطق مختلف در قارههای آسیا و آفریقا، به غارت منابع و معادن آن سرزمینها میپرداختند و ثروتهای آنها را صرف توسعه و پیشرفت خود میکردند. باشگاه خبرنگاران جوان – با شروع دوره رنسانس، کشورهای اروپایی که برای توسعه و صنعتیشدن با هم رقابت شدیدی پیدا کرده بودند، […]

با شروع دوره رنسانس، کشورهای اروپایی با اشغال مناطق مختلف در قارههای آسیا و آفریقا، به غارت منابع و معادن آن سرزمینها میپرداختند و ثروتهای آنها را صرف توسعه و پیشرفت خود میکردند.
باشگاه خبرنگاران جوان – با شروع دوره رنسانس، کشورهای اروپایی که برای توسعه و صنعتیشدن با هم رقابت شدیدی پیدا کرده بودند، برای تأمین نیازهای کشور خود، راه حمله به کشورهای دیگر را در پیش گرفتند. آنها با اشغال مناطق مختلف در قارههای آسیا و آفریقا، به غارت منابع و معادن آن سرزمینها میپرداختند و ثروتهای ناشی از آن غارتگریها را صرف توسعه و پیشرفت خود میکردند. در چنان شرایطی، بودند قهرمانان بزرگی که در کشورهای مختلف آسیایی و آفریقایی، در مقابل آنان میایستادند و از شرف و کشور خود دفاع میکردند. در مقال پیآمده نگاهی داشتهایم، به حیات سه قهرمان بزرگ کشورهای الجزایر، لیبی و فلسطین و کنش دلاورانه آنها در مقابل استعمارگران فرانسوی، ایتالیایی و انگلیسی. امید آن که تاریخ پژوهان و عموم علاقهمندان را، مفید و مقبول آید.
در چیستی استعمار
«استعمار» در لغت به معنای عمران و آبادکردن است، اما در اصطلاح سیاسی، به معنای سلطه یک کشور قدرتمند بر کشور ضعیف است. یعنی کشور استعمارگر به بهانه آباد و متمدن کردن کشور ضعیف و مردم آن، تمام منابع و ثروتهای مادی و معنوی آنها را غارت میکند.
کشورهای اروپایی و در رأس آنها انگلستان و فرانسه، از حدود ۳۰۰ سال پیش، استعمار کشورهای دیگر را در پیش گرفتند و غارت منابع طبیعی و انسانی کشورهای ضعیف را، در قارههای آسیا، آفریقا و امریکا (سرزمین سرخپوستان) آغاز کردند. اشغال خاک، تسلط نظامی، کشتار و غارت مستقیم منابع، اولین اقدام این استعمارگران خونریز بود. در میان کشورهایی که در قاره آفریقا مورد حمله و غارتگری قرار گرفتند، کشورهای اسلامی و مسلمانان قاره آفریقا نیز قرار داشتند. ولی به دلیل وجود اندیشه مبارزه با کفار و طواغیت در میان مسلمانان، در طول سالهای استعمار، صحنههای زیبایی از مقاومت و جهاد مردم و بزرگان کشورهای اسلامی با دشمنان چپاولگر اروپایی رقم خورد. از جمله کشورهای اسلامی قاره آفریقا که مردمانش قهرمانانه مقابل استعمارگران ایستادند، مسلمانان کشورهای الجزایر و لیبی بودند.
امیر متدین مردمالجزایر
کشور الجزایر، دومین کشور بزرگ و پهناور قاره آفریقاست. این کشور در شمال این قاره قرار دارد و از شمال با دریای مدیترانه، از شرق با کشورهای تونس و لیبی از جنوب با کشورهای نیجر، مالی و موریتانی و از غرب، با کشورهای مراکش و صحرای غربی هم مرز است. اسلام در سال ۲۷ هجری قمری، به آن وارد شد و هم اکنون ۹۹ درصد از جمعیت آن مسلمان هستند. اما پای استعمارگران فرانسوی در سال ۱۸۳۰. م (۱۲۰۹ شمسی)، به الجزایر باز شد. در آن زمان، کشور الجزایر تحت حاکمیت سلاطین عثمانی اداره میشد. یک ماه بعد از ورود نیروهای استعمارگر فرانسوی به خاک الجزایر، شهر الجزیره (پایتخت) به اشغال آنها درآمد. والی الجزایر که از طرف عثمانیها بر آن حکومت میکرد، بر ضد متجاوزان فرانسوی اعلام جهاد کرد. به این ترتیب لشکری فراهم کرد و به جنگ اشغالگران رفت؛ اما شکست خورد و مجبور شد تا پیمان صلحی با فرانسویان امضا کند و حضور آنها را در کشور خویش بپذیرد. البته این پیمان جلوی اشغالگری فرانسویها را نگرفت و آنها کمی بعد، تجاوز به مناطق دیگر را آغاز کردند.
درپی این رویداد ناگوار، علمای اسلام در الجزایر، پا به میدان گذاشتند. در رأس علمای الجزایری، فقیه بزرگ گروه اخوت قادریه، سیدمحیالدین از قبیله قیطنه منطقه وهران بود که علیه اشغالگران فرانسوی اعلام جهاد کرد. با صدور فتوای جهاد این عالم بزرگ، غیورمردان الجزایری که از قبایل اطراف منطقه وهران بودند، آماده جهاد شدند. بعد از رویارویی سپاه مسلمانان با نظامیان اشغالگر فرانسوی، الجزایریها توانستند بر سربازان فرانسوی غلبه کنند و بخشی از خاک اشغال شده خود را بازپس گیرند. البته سیدمحیالدین پسری به نام عبدالقادر داشت که در آن جنگ بسیار دلاورانه جنگید و نقش بسیار مهمی در آن پیروزی داشت.
عبدالقادر در کودکی، قرآن و علوم قرآنی را نزد پدر آموخته بود و پس از حفظ کل قرآن، برای تحصیل علوم دینی به حوزه علمیه وهران رفته بود. وی ضمن یادگیری علوم دینی در آن مدرسه، علوم جدیدی، چون نجوم، ریاضیات و جغرافیا را هم زیر نظر استاد خود سید احمد بن طاهر (قاضی ارزیو) آموخت. وی حتی در آن مدرسه، فنون نظامی را نیز آموخته بود و رزمندهای کارکشته بود. مادر عبدالقادر، بانویی به شدت معتقد، خوش اخلاق و اهل عرفان بود. همین موضوع، باعث علاقه شدید عبدالقادر به مادرش شده بود و برهمین اساس هم، بعدها در کتاب «مواقف» خود ضمن تمجید از مادرش بیان کرده بود: «کمال در زنان نیز مانند مردان وجود دارد!». او پنجسال قبل از ورود اشغالگران فرانسوی به کشور الجزایر، به همراه پدرش برای زیارت حرمین شریفین راهی حجاز شد. پس از انجام اعمال حج، سفری به کشور عراق کرد و پس از مدتی اقامت در شهرهای مختلف عراق، دوباره به حجاز رفت و حج واجب را به جا گذاشت. البته بعد از آن سفر، شوق زیادی برای مطالعه پیدا کرد و در آن طریق نیز کتابخانهای بسیار بزرگ و غنی برای خود فراهم کرد. اما یک سال پس از آن جنگ اولیه با فرانسویان، یعنی در سال ۱۸۳۲ میلادی (همزمان با دوره سلطنت محمدشاه قاجار در ایران)، عبدالقادر که دیگر در میان مردمان کشورش به عنوان فرماندهی با کفایت و متقی شناخته میشد، علیه اشغالگران را فرانسوی که همچنان در خاک کشورش جولان میدادند، اعلام جهاد کرد. به این ترتیب گروهی از بزرگان قبایل عرب نوحی شمال الجزایر، به وی لبیک گفته و او رهبر خویش خواندند. مراحل اولیه جنگ با اشغالگران فرانسوی، بسیار درخشان بود و همین مسئله هم روز به روز بر محبوبیت «امیر عبدالقادر» میافزود. به ویژه چند سال بعد و زمانی که عبدالقادر با کمک سلطان مراکش توانست سلاحهای خود را ارتقا دهد، پیروزیهای بسیار مهمی کسب کرد.
اما کمکم فرانسویها که طعم شکست در برابر او را چشیده بودند، رو به فریب کردند و برای مقابله با لشکر امیر، سیاستهای مکارانه در پیش گرفتند. آنها با خرید افراد ضعیف و ساماندهی خائنین و نفوذیها، عملاً قدرت سپاه امیرعبدالقادر را کم میکردند و از این طریق، به مسلمانان ضربه میزدند. از طرف دیگر از آنجا که امیران تونس و مراکش بعد از مدتی حاضر نشدند تا از مسلمانان الجزایر در برابر دشمنان حمایت کنند، کار بر امیر و یارانش سختتر شد. امیر نزدیک ۱۵ سال با فرانسویها جنگید، اما به دلایلی که در بالا ذکر شد، سپاهش دچار ضعف شد و در نهایت از لشکر فرانسه شکست خورد و به اسارت دشمن درآمد. اشغالگران فرانسوی ابتدا او را زندانی کردند، اما به دلیل اینکه از محبوبیت وی در میان مردم خبر داشتند، او را نکشتند و به فرانسه منتقلش ساختند. جالب است که آنها حضور امیرعبدالقادر را در فرانسه هم به صلاح خود نمیدیدند و در نهایت او را با این شرط که حق بازگشت به الجزایر را ندارد، به شام فرستادند. وی در سال ۱۸۸۳. م (۱۲۶۲ شمسی و همزمان با دوره سلطنت ناصرالدین شاه قاجار) در دمشق درگذشت.
عمرمختار، شیر صحرا
کشور لیبی که در شمال قاره آفریقا قرار دارد، از شمال با دریای مدیترانه، از شرق با مصر و سودان، از جنوب با کشورهای چاد و نیجر و از غرب با کشورهای الجزایر و تونس مرز مشترک دارد. اسلام در سال ۲۱ هجریقمری، به این کشور رسید و ۹۷ درصد از مردم آن، مسلمان هستند. اما پای استعمارگران ایتالیایی در سال ۱۹۱۱. م (۱۲۹۰ شمسی)، به لیبی باز شد. استعمارگران ایتالیایی علت حملهشان به لیبی را آزادسازی مردم این کشور از یوق خلفای عثمانی عنوان میکردند! آنها ابتدا بندر بنغازی را به تصرف خود درآوردند و اندکی بعد، تجاوز به سایر مناطق کشور لیبی را آغاز کردند. اشغالگران در همان ابتدا و با جنایتکاری تمام، هزاران نفر از لیبیاییها را کشتند و و مشغول پیشروی شدند. در چنین شرایطی، علما و مردم لیبی که از مقابله حاکمان عثمانی سرزمینشان با دشمنان اشغالگر ناامید شده بودند، خود به میدان آمدند. به این ترتیب، قیامهایی در سرزمین لیبی علیه اشغالگران شکل گرفت. در طرابلس سلیمان بارونی از رهبران منطقه جبل و فرحات با یارانش، علیه ارتش اشغالگر دست به تقابل زد و از سوی دیگر یکی از علمای بزرگ لیبی به نام «عمرمختار»، بر ضد اشغالگران ایتالیایی اعلام جهاد کرد. جهادی که تا حدودی فراوان، توانست جلوی پیشروی استعمارگران ایتالیایی را بگیرد.
در میان مجاهدان، اما عمر مختار جایگاه بسیار مهمی داشت. وی در سال ۱۲۷۵ هجری قمری (۱۲۳۶ شمسی و همزمان با دوره سلطنت ناصرالدین شاه قاجار)، در منطقه برقه کشور لیبی و در قبیله منفه به دنیا آمد. او در زاویه سنوسیه، تحصیلات دینی خود را آغاز کرد. سنوسیه فرقیهای صوفی بود که بر اجتهاد در احکام تأکید زیادی داشت. عمر پس از اتمام دوره تحصیلش، شیخ ناحیه الاخضر شده بود. عمر مختار بعد از صدور فتوای جهاد و فراهمکردن سپاهی از رزمندگان، با تواناییهایی که به لحاظ نظامی و جنگ چریکی از خودش نشان داد، توانست ضربات مهلکی بر اشغالگران وارد کند. به طوری که در سال ۱۹۱۶. م (۱۲۹۵ شمسی و همزمان با دوره احمدشاه قاجار در ایران)، تقریباً به غیر از شهرهای طرابلس، خمس و زواره، همه مناطق از اشغال استعماگران ایتالیایی خارج شده بود و به دست نیروهای سنوسی به فرماندهی عمرمختار افتاده بود.
پیروزیهای عمرمختار و یاران مجاهدش نه تنها استعمارگران ایتالیایی که سایر استعمارگران اروپایی را هم به وحشت انداخت. آنها از این میترسیدند که روش جنگ و مقاومت جانانه عمر مختار که دیگر ملقب به «شیر صحرا» شده بود، برای مسلمانان سایر کشورهای تحت سلطهشان در قاره آفریقا الگو شود. به همین دلیل دولت ایتالیا ابتدا با دولت انگلیس و سپس با دولت فرانسه هم پیمان شد که همکاری مشترکی برای جنگ با سنوسیها و فرماندهشان عمرمختار داشته باشند. آنها ابتدا یکی از رهبران سنوسی به نام محمد ادریس را با وعده حکمرانی منطقه برقه به سمت خود کشاندند و از راه فریب بخشی از مجاهدان، وارد شدند که این اقدام باعث به دستآوردن موفقیتهایی برای ایشان شد. سپس جنگهای همهجانبه و شدیدی را علیه سپاه عمرمختار به راه انداختند. در آن مقطع نزدیک به ۱۰ سال، از رویارویی سپاه مجاهدان لیبیایی با اشغالگران میگذشت. البته عمر مختار در آن شرایط خطیر نیز دست از جهاد برنداشت و همچنان محکم و مقاوم با اشغالگران میجنگید. او در نبردهای الاخضر و نبرد الرجبیه، توانست تعداد زیادی از سربازان اشغالگر را بکشد و تعداد زیادی از آنها را نیز به اسارت بگیرد.
این شکست ایتالیاییها را وادار کرد که در مذاکرات صلح با عمر مختار، پیشنهادهای وی را مبنی بر آزادی مسلمانان در امر آموزشوپرورش، آزادی برگزاری مراسم دینی، رسمیت یافتن زبان عربی و لغو مقررات تبعیض نژادی میان ایتالیاییها و لیبیاییها را حداقل روی کاغذ بپذیرند! اما بعد از آن دشمن برای مقابله با عمر مختار، روش سرکوب طرفداران وی را در مناطق تحت سلطه خود در پیش گرفت. آنها با دستگیری و زندانیکردن مشایخ سنوسیه و مسئولان اوقاف، ایشان را در زندانها و در زیر شکنجه به شهادت میرساندند.
از طرف دیگر با برپایی دادگاههایی در نقاط مختلف کشور لیبی، بزرگان قبایل و مردم را به جرم حمایت از سنوسیها و عمرمختار زندانی یا اعدام میکردند، تا با ایجاد جو رعب و وحشت، از میزان حمایت مردم از عمرمختار و سپاهش بکاهند. جنگهای عمرمختار با اشغالگران ادامه داشت، تا سرانجام در ۱۹۳۱. م (۱۳۱۰ شمسی) و زمانیکه «شیر صحرا» به همراه ۵۰ نفر از رزمندگان، برای یک مأموریت شناسایی به ناحیه سلطنت رفته بود، ناگهان به محاصره نیروهای فراوان دشمن درآمد و در نبردی نابرابر، بیشتر همراهانش به شهادت رسیدند و خود او نیز زخمی شد و به اسارت درآمد. ایتالیاییها او را به بنغازی انتقال دادند و در دادگاههای نظامی، محاکمه و به اعدام محکوم کردند و در تاریخ ۲جمادیالاول ۱۳۵۰قمری (۲۴ شهریور ۱۳۱۰. ش) و در برابر دیدگان هزاران نفر از لیبیاییهای آن منطقه، به دارش آویختند. او در هنگام بالا رفتن از پلهها و رسیدن به چوبهدار، اذان را با صدایی آرام تکرار کرد. سپس با تلاوت آیه «یا ایتها النفس المطمئنه. ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» و درحالی که دعا میکرد: «پروردگارا! مرگم را در راه این قضیه مبارک (دین، وطن) بگردان!» به شهادت رسید.
شیخ عزالدین قسام، قهرمان قهرمانان فلسطینی
کشور فلسطین بعد از حدود دو قرن قیمومیت خلفای عثمانی، در اواخر دهه ۱۸۹۰ میلادی برابر با ۱۲۹۰ شمسی، رسماً به اشغال انگلستان درآمد و جزء مستعمرات این کشور شد. پس از این رویداد تلخ، انگلیسیها به روش معمول خود، مشغول غارت منابع و ثروتهای سرزمین پرنعمت فلسطین شدند. اقدامات استعمارگرانهای، چون گرفتن مالیات زیاد از کشاورزان، تصاحب محصولات آنها به بهانههای گوناگون مانند قصد توطئه علیه سربازان انگلیسی یا ممنوعیت صادرات گندم و زیتون – که دو محصول اصلی تولیدات کشاورزی فلسطینیها بود- از جمله جنایتهای انگلستان درحق مردم فلسطین به شمار میرود. البته این اقدامات در حالی صورت میگرفت که در دیگر کشورهای مستعمره انگستان، قیامهای استقلالطلبانهای در حال شکلگیری بود. برهمین اساس نیز قیام فلسطینیهای خسته از ظلم و ستم بیحد انگلیسیها، کمکم آغاز شد. مردم فلسطین از اخبار قیام تیپوسلطان علیه استعمارگران انگلیسی در هند و اخبار قیام مردم کشورهای آفریقایی به رهبری مبارزان خود آگاه میشدند و همین خبرها، به آنها برای مبارزه و جهاد با انگلیسیهای اشغالگر انگیزه بیشتری میداد.
در این میان یکی از رهبران بزرگ فلسطینی به نام «شیخ عزالدین قسام»، نقش مهمتری برای مبارزه با استعمار انگلستان داشت. او تحصیلات دینی خود را، ابتدا در محضر پدرش آغاز کرد و پس از آن در شام و سپس الازهر مصر درس خواند. وی در طول سالهایی که در محضر شیخ محمد عبده تلمذ کرده بود، اندیشه مبارزه با استعمار را در ذهن خود پروراند. اینچنین بود که با بازگشت وی به وطنش فلسطین، اقداماتش برای جهاد با اشغالگران آغاز شد. او ابتدا امام جماعت مسجد «استقلال» شهر حیفا شد و ضمن تدریس در آن مسجد، دفترش به محل مراجعه مردم تبدیل شد. در همان هنگام نیز جهاد علیه اشغالگران انگلیسی را آغاز کرد. جهاد او با سربازان بریتانیایی ادامه داشت تا اینکه در تاریخ دوم نوامبر ۱۹۱۷ (۱۱ آبان ۱۲۹۶)، آرتور جیمز بالفور، وزیر امورخارجه یهودی دولت انگلستان درطی اعلامیهای که بعدها به «اعلامیه بالفور» مشهور شد، قیمومیت فلسطین یعنی کشوری که به زور ازسوی انگلیسیها اشغال شده بود را، به یهودیان داد! البته این بخشش، مجانی نبود بلکه دولت انگلستان طی معاهدهای با سران صهیونیست اروپایی، با دریافت کمکهای مالی از سران این نحله، در واقع قیمومیت فلسطین را به یهودیان فروخته بود!
این اقدام انگلیسیها، به شیخ برای مبارزه با اشغالگران و سربازان صهیونیستی که به کشورش وارد میشدند، انگیزهای مضاعف بخشید. مدتی بعد وی با تشکیل «جمعیت جوانان فلسطین»، نظاممندتر و عمیقتر وارد جنگ با انگلیسیها شد. اقدامی که موجب پیوستن جوانان زیادی، به سمت گروه نظامی وی شد. البته با ورود تعداد بیشتری از صهیونیستها به فلسطین، جنگ با اشغالگران ابعاد پیچیدهتری به خود میگرفت، تا اینکه در نهایت وی در نبرد سختی با دشمنان در تاریخ ۲۸ آذر ۱۳۱۴ شمسی، به شهادت رسید.
کلام آخر
مرور زندگی قهرمانان مجاهد جهان اسلام و یاد مبارزات آنها علیه دشمنان استعمارگر، یکی از بهترین راهها برای ایجاد اندیشه جهاد علیه صهیونیسم بینالملل و دشمنان اسلام، در میان امت پیامبر (ص) است. این امر در روزگار خطیر و حساس اکنون، از وظایف مهم رسانهها در کشورهای اسلامی قلمداد میشود.
منبع: روزنامه جوان
این خبر از سایت منبع نقل شده و پایگاه خبری زیرنویس در قبال محتوای آن مسئولیتی ندارد. در صورت نیاز، در نظرات همین خبر گزارش دهید تا بررسی گردد.
تحلیل جامعهشناختی کاهش ازدواج و فرزندآوری در ایرانازدواج؛ از اجبار اجتماعی تا انتخاب فردی: چرا برخوردارها کمتر ازدواج میکنند؟
لزوم تمرکز بر خدمت به جای زندگی خصوصیچهرههای مشهور و القای مصرف گرایی و مصرف زدگی
به بهانه روز جهانی عصای سفیددیده نشدن رنج نابینایی/وقتی «عصای سفید» هم قربانی گزارشدهی میشود







































